ز عشق پاک شــدم بس كه مبتلاى وطن
خوش آنزمان كه كنم زندگى براى وطن
سر من است و همين خطهء زمردگون
سزد كه هستى خود را كنم فداى وطن
هر آنكه درد وطن دارد و علاقه به آن
به دشمنان زند آتــش به اتكاى وطــــن
تو اى دشمن افغان سـوء قصد بس كن
به مهد شير كجا گردى كد خداى وطن
بزور بازو و شمشير برانمت زين خاک
بيـــا ببين تــو به تاريخ و لابـــلاى وطن
مزن به زنده گى خويش تو يک قلم آتش
كه مى دهند همين قــــوم سر براى وطن
هزار مرتبه خوشتر از كراچى و لاهور
هـــواى كابل گل فـــام و دره هاى وطن
جو و جوار وطن را جويدن است بهتر
ز دال و چپاتى تو دشمن و بلاى وطن!
« گــر نـــدانى غيرت افغانى ام
چون به ميدان آمدى ميدانى ام »
( زبير واعظى )
بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ /۱۶ ـ ۱۴۰۶