گراس دیگری باید

نیلاب موج سلام

گونتر گراس درگذشت. « طبل حلبی »، « موش و پشک »، « سالهای سگی»، « پوست کردن پیاز »، « سده من » و ده ها اثر گرانسنگ دیگرش به حیث بهترین مواد اندیشه ای و کاری برای نسل من و نسل های پسین میمانند.

 برای نخستین بار با گراس پس از بیرون دادن « پوست کردن پیاز» آشنا شدم. سال ۲۰۰۶ بود. در رسانه ها به تکرار از گراس می گفتند. به خاطر به اصطلاح اعتراف ناوقت گراس در پیرامون دوره سربازیش برای اس اس مسلح. در همه جا سخن از گراس بود. چنانچه خودش نیز پسانترها گفت، به نظر می رسید که نقدنگاران، ژورنالیستان و اهل رسانه ها دست به دست هم داده بوده باشند تا حساب گراس را روی کف دستش گذاشته باشند. حتا در اینجا و آنجا خوانده می شد که گراس را وادار به واپس سپردن جایزه ادبی نوبل خواهند کرد. گوییا کسی از آن میان تمنای درکش را نداشت. نمیتوانم بگویم که گراس با خواندن و شنیدن آن همه عصبانی بود. نه، او ناراضی بود. از وضعیتی که جریان داشت، خیلی ناراضی بود.

از آنگاه خویشتن را بر کارهای گراس متمرکز ساختم. برای من نه تنها شاهکارهای ادبی بلکه شخصیت اجتماعی و دیدگاه سیاسیش شخصیت اش را مکمل ساختند. با آنکه تا فرجام کنار حزب اش سوسیال دموکرات ماند؛  اما بیشتر چپگرا بود تا سوسیال دموکرات. کتابهایش را خریدم. به خواندن آغازیدم. گراس از نویسنده گانی نیست که به آسانی بتوان او را فهمید. او در دایره پیچیده نویسان میچرخد. به همین سبب خواننده گانش کمتر مردم عادی بل بیشتر اهل ادب، نقد و سیاست اند. شاید شیوه نگارشش شماری را خسته میسازد. اعتراف میکنم وقتی برای نخستین بار کتابی از او خواندم، چندین مراتبه بر آن شدم که کتاب را یکسو بگذارم . اما با خواندن کتاب دوم، سوم و سپس مقاله های سیاسی اش دیگر آن پیچیده نویسی نبود که مشغولم میساخت ؛ بلکه سخن های پرمایه در یک زبان نگارشی نقدآلود بود که مرا جذب میکرد و می انباشت. نقدها در پیرامونش و گفت و شنیدهایش را به فارسی دری برگردانیدم. شیفته قلمش شدم. شخصیت چندین بعدیش برایم هرروز احترام برانگیزتر گشت. من از گونتر گراس تنها بخاطر آثار مانده گارش سپاسگزار نیستم بل نیز برای اینکه برای نخستین بار گراس راهم را به صورت جدی به سوی ادبیات المان گشاد.

رابطه من با گراس رابطه ادبیی است که از راه مطالعه آثارش برقرار گشته و بر این بنا پابرجا می ماند. از خویش می پرسم، ما چرا با از دست دادن عزیزی سوگوار میشویم؟ زیرا رابطه یی که با همو داریم، میگسلد؟

 به گونه نمونه، شاید چون دیگر نمیتوانیم، با نامبرده سخن بگوییم. دست روی دستش بگذاریم. در آغوشش بگیریم. به چشمهایش بنگریم. به رویش بخندیم. اشکهایش را بستریم و ده ها مورد دیگر. اما وقتی با یک نویسنده و هنرمند بزرگ و اندیشمند رابطه یی داریم، مرگ نمی تواند او را از نزد مان برباید. من چنین می اندیشم.

با اینهمه متاثر استم و می پرسم، آیا گراس دیگری پیدا خواهد شد تا جراات مند و متعهد، در جای و وقت بجا شعری چون «آنچه باید گفته شود »* بسراید؟

هامبورگ، سیزدهم اپریل ۲۰۱۵

پانوشت:

* برای مطالعه گفت و شنید کانال رسمی تلویزیون المان با گونتر گراس میتوانید روی این لینک بروید.

http://www.farda.org/articles/12_updates/120300/poem_Nilab_Salaam2.htm

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱۵/۲ـ ۱۴۰۴