استفاده ابزاری از مفاهیم « جهادی و کمونیستی » در کارزار انتخاباتی

بخش دوم   

 

علی رستمی

 

۲ـ کمونیسم درروند تاریخ از نکاه انسان گرایی  کارل هینریش مارکس

کمونیسم از ریشه لاتینی به معنای جمع گرایی واشتراکی گرفته شده است. و یا به معنای دیگر تحقق عدالت اجتماعیست. واژه های کمونیسم و سوسیالیسم دراغاز سده قرن نوزدهم بکار رفته و در روند تاریخ کمونیسم بمعنایی جامعه نخستین که زنده گی اجتماعی برپایه همکاری متقابل  افراد بطور جمعی واشتراکی  بوده بکار رفته است.اولین گروهی ودسته ای که علنأ خود را کمونیست مینامیدند ، درشروع دهه ای ۱۸۳۰ شکل گرفت که وایتلینگ درالمان بوجود آورد. همچنان در پهلوی واژه کمونیسم واژه دیگری بکار میرفت لفظ « سوسیالیسم » است؛ که در سال ۱۸۲۷ در مضامین رابرت اوون در انگلستان و فوریه در فرانسه، انعکاس یافته هست. دراولین موارد کاربرد این کلمه معنا های موازی داشت.کارل مارکس هم این دو واژه را به یک معنا بکار برده است . هدف مارکس ازاین الفاظ شرایط ویا جامعه ای بود که دران انسانها در اجتماع به طور اشتراکی و جمعی  از پیداوار ومواد طبیعی استفاده مینمودند و در تولید وجمع اوری ان همبسته نقش داشتند ومتعلق به همگان بود .

مارکس وانگلس درسال   ۱۸۴۸ در برنامه حزب کمونیست ، از دومرحله و یا دو فاز با شعارهای « از هرکس به اندازه توانایی اش ، وبه هرکس به اندازه کارش » از بابف وشعارای « از هرکس به اندازه تواناییش ،و به هرکس به اندازه نیازش» از بوناروتی به ارث گرفته بود که فاز اول را بنا م جامعه « سوسیالیستی » و فاز دوم را بنام جامعه    « کمونیستی» نامیده است. شعاراساسی کمونیسم الغای مالکیت خصوص بر وسایل تولید(نه مالکیت شخصی فرد مانند خانه موتر وغیره) وتسلط اجتماع بران  واز میان بردن  « استثمار فرد از فرد » میباشد.

کارل هینریش مارکس در سال ۱۸۱۸ در شهر تریردر منطقه موزل المان  ، از پدر ومادر یهودالاصل تولد یافته است. تبارشان به مومنان وخام خام ها یعنی کاهنان یهودی ویاملاهای یهودی مشهوربود. پدرش حقوق دان وآیین  پروتستان داشت. مارکس  در محیطی بزرگ شد که ایده های انقلاب فرانسه دران مسلط بود واندیشه های جمهوری طلبانه ،نواورانه ومتاثر از روشنگری وحتا باورهای رادیکال سیاسی وجود داشت. مارکس درفضای فرهنگی  که اثار کانت ، گوته  و روسو ، مروج بود،رشد جسمی وفکری یافت . کارل مارکس پس از ختم دوران دبیرستان در دانشگاه برلین رفت تا رشته حقوق بخواند. بعداً نسبت نارضایتی پدرش رشته فلسفه را پیش گرفت. او گواهنامه ویا دیپلوم خودرا راجع به « بحران اندیشه فلسفی پس از ارسطو وبه طور خاص تفاوت ماتریالیستی دموکریتوس ویا بیش ازان اپیکور در مورد طبیعت بود »" بدست اورد.  در دوران دانشجویی در برلین انجا با هگلی (هگل فیلسوف واستاد مارکس است)  های جوان اشنا شد. برعلاوه همرای سایر اندیشمندان برونو بوئر ، هس ، روگه تماس داشت. هگلی های جوان لیبرالهای نواندیشی بودند، که دیدگاهی نقادانه درمورد مسیحیت ارایه میکردند ،مارکس نیز دراین مورد به انان همراه بود. درهمین سالها به خوانش انتقادی فلسفه هگل وبه خصوص اندیشه های سیاسی او پرداخت ، مهمترین متن مارکس دراین مورد «  درامدی به نقد فلسفه حق هگل » درسال ۱۸۴۳ است.  برعلاوه در طول زنده گی خود ازهیچ فیلسوف تاثیر نه گرفت که ازهگل گرفت از دیالکتیک هگل و پدیدار شناسی روح هگل کاملن متآثرو انرا فراگرفته بود.

نظریات جسورانه مارکس ضد خرافات مذهبی ودینی وبالخصوص عقاید لیبرالی ورادیکال ، وی اورا مشهور کرد. به همین دلیل او را اجازه تدریس به دانشگاه ندادند. وبعداً به روزنامه نگاری درشهر کلن المان مصرف شد، دراین وقت سلطنت  پروس درالمان وجود داشت وعلیه سلطنت وحکومت استبدادی ان مقاله هایی نوشته میکرد، که باعث تحریک جوانان میشد، این امرباعث شد تا زمینه کارسیاسی برای وی کم شود و راهی مهاجرت گرفت ؛ در شهر پاریس ا قامت گزین شد. دراینجا با سوسالیست های رادیکال تماس حاصل  وبه فعالیت اغاز کرد . درهمین سال با دوست وهمکار هم اندیشه خود فریدریش انگلس نیز آشنا گردید.مارکس با شناسایی با انگلس که پسر یک سرمایدار انگلیسی بود ودرمانچستر انگلستان فابریکه پارچه بافی داشت، همین امر سبب شده بود که از وضعیت پرولتاریای انگلستان آشنا وبه ان احساس  دلسوزی نماید  وکتابی را بنام

« موقعیت طبقه کارگر انگلستان » به تحریر دراورد ،این کتاب باعث تشویق بیشتر مارکس شد، تا به مطالعه« اقتصاد سیاسی » بپردازد . مارکس دراثار مشهور ونخستین خود بنام «  نقد به فلسفه حق هگل »  برای نخستین بار نام « انقلاب کارگری »  را بمیان اورد. بعد ازان  دستنوشته های اقتصادی وفلسفی ویا بنام دستنوشته های ۱۸۴۴ مشهوراست تحریر داشته که دراین یاداشتها مفهومی انسان گرایانه ای را در« نظام اشتراکی واجتماعی  » یا «کمونیسم » مطرح نموده است. مارکس با استفاده از سه منبع اندیشه های اقتصادیون انگلیسی  مانند ادم اسمیت ،ریکاردو وفلاسفه المان مانند هگل ، فویرباخ وسوسیالیستهای تخیلی فرانسوی سن سیمون و فوریه ، نظریات خودرا تدوین کر ده است.

 مارکس در اثارخود مانند: ایدیالوژی المانی ، فقر فلسفه ، مبارزه طبقاتی درفرانسه ، کاپیتال وسایر اثاری که دربالا ازان نامبردیم راجع به شیوه وطرق مبارزه طبقاتی وخصلت طبقه کارگر، از میان بردن استثمار فرد از فرد وبیگانکی  انسان در نظام سرمایداری و رشد جنبش طبق کارگر ومبارزه منسجم واگاهانه علمی ورشد نظام مالی وبحرانهای سرمایداری را به تحلیل گرفته است.

مارکس در تمام نظریات فلسفی وعلمی خود انسان و انسانیت را درمحور کارخود قرارداده و ازانسان نوین ومدرن که در شیوه های تولید مناسبات مختلف نظامهای اجتماعی در روند تاریخی ،جایگاه خاصی دارند یاد کرده است. مارکس روش های تاریخی خودرا در اینمورد واضح واشکار توضیح داده است ،چنانکه در ایدیالوژی المانی تحریر کرده است که:« شیوه ای که انسان ها بدان وسیله وسایل معیشت خویشرا تولید می کنند ابتدا به چگونگی وسایل معیشت پیشین وبایسته  تجدیدی تولید انها وابسته است. این شیوه تولید را نمی توان تنها اراین جنبه درنطرگرفت که تجدید تولید وجودی فیزیکی افراد است این شیوه پیش از هرچیز نوع معینی از فعالیت افراد است ، نوع معینی از ابزار وجودشان ونوع معینی از بیان شیوه زنده گی آنها و انچه که فرد هست بستگی بشیوه تولید کردن او دارد، یعنی اینکه چه چیزتولید می کند وچگونه تولیدمیکند. بنابراین توضیح اینکه افراد چه هستند بستگی به شرایط تولید مادی انها دارد.»   مارکس از انسان نوینی که نقش  انرابمثابه محرک اصلی تکامل جامعه  میدانست ، سخن میگفت که نباید دیگر درفکر چگونکی پیدایش جهان باشد، بلکه باید روی تغیر جهان وتسلط بالای ان به اندیشد طوریکه درنهاده های در باره فویر باخ گفته است:«  فیلسوفان، فقط جهانرا به راه های گوناگون تاویل کرده اند، ولی مساله بر سر دگرگون کردن ان است ».

مارکس برای رهایی انسان زحمتکش از یوغ استثمار فرد از فرد نظام ای غول پیگر سرمایداری ، نخستین بار تکلیف نیروهای پیشتاز طبقه کارگررا برای رهای از استبداد سرمایداری هدف انقلاب سوسیالیستی را درمقاله « شاه پروس واصلاح اجتماعی  » چنین مطرح کرد « انتقال قدرت به کارگران است». اومعتقد بود که با سرنگونی نظام سرمایداری تغیرات بنیادی به نفع طبقه کارگر وهمه زحمتکشان بوجود میاید .

مارکس در رابطه به رویکرد دولتها چنین میگوید: « دولت و زنده گی سیاسی ، فارغ ازمناسبات مالکانه کار نمی کند، ونمی توانندخارج از قاعده های موجود ( که برامده از مناسبات مالکانه اند) به وضعیت مالکیت سروسامان دهند. دولت " درتحلیل نهایی" به سود یک طببقه ودرجهت حفظ مناسبات موجود مالکانه ، فعالیت می کنند. مفهوم مالکیت خصوصی برای فهم دولت سیاسی بنیادی است . دولت سیاسی آیینه موقعیت های سیاسی مشخصی است که رها از مناسبات مالکانه معنا ندارند و دولت در بالاترین موقعیت خود بیانگر ومدافع " شکلهای موجود تولیدی" است.»

  نظریات وی مارا به این نتیجه میرساند که: ازادی واقعی انسان زمان دریک جامعه برپایه واقعیت تاریخی بوجود میاید که درجامعه تغیرات و ازادی اجتماعی  به نفع طبقه کارگر وهمه زحمتکشان بوجود اید وهمه بمثابه شهروندان متساوی الحقوق  جامعه ، از ثروت ملی بهره گیرند، بدون تحقق عدالت اجتماعی ازادی واقعی مفهوم ندارد. ازادی سیاسی تنها مفهوم حقوق فردی وشهرندوی را درجامعه حل میکند ،اما خوشبختی مادی نمی دهد. ازادی اجتماعی آنست که حقوق مادی انسانرا درجامعه مساویانه میا ن افراد جامعه تضمین وتامین میکند. مارکس بهترین « جامعه مدنی » را دولت سوسیالیستی میدانست که دران همه بمثابه شهروند مساوی الحقوق درهمه عرصه های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی درکنارهم زیست مینماید. مارکس میگفت که: « یک جامعه در صورتی می تواند وجود داشته باشد که همخوانی ای میان ساختار ها و وجه تولید اقتصادی ان با حکومت (یعنی سیاست و قانون)، و با نهادهای اجتماعی ــ فرهنگی ای که نظام های فکری واعتقادی رایج درجامعه را نظم می دهند، وجود داشته باشد».

طوریکه مارکس در اثارخود تاکید کرده است که انسانها از لحاظ تاریخی، درجوامع گوناگون درشیوه های مختلف تولیداجتماعی  قرارمیگرندکه یکجا باتکامل  مناسبات تولیدی داخل مرحله جدیدی مناسبات تولیدی میشوند؛ در این زمینه درپیشگفتار کوتاه ای « درامدی به نقدی سیاسی هگل » گفته است:«انسانها درتولید اجتماعی وجود خویشرا به گونه ای ناگزیر به روابط معینی  وارد میشوند که مستقل ازخواست و اراده ای انهاست ، این روابط را مناسبات تولید می خوانیم که منطبق اند با مرحله معینی از تکامل نیروهای مادی تولیدی انها.» 

ماتریالسم تاریخی مارکس قسمیکه مبلغین ایدیولوژیکی سرمایداری واسلام سیاسی مطرح میکند که گویا دغدغه اصلی نظریات مارکس فقط درمحور تلاش برای پول دراوردن وکسب مادیات است، برعکس این نظام سرمایداریست که انسانها را ماشینی وپول پرست و زراندوزبارمی اورد و برشالوده استثمار انسان ازانسان رشد و نموکرده برای سود جویی بیشتر ،انها را بمثابه« کالا » تبدیل میکند.

  نظریه ماتریالستی مارکس ویا « ماتریالیسم تاریخی » که برای « فلسفه تاریخ  » مفهوم و تعریف جدیدی ارایه داشته، براین امرکه درگذشته تاریخ را تنها کارکردها ، رویدادها ودانستنی های کهنه در وجود افراد وقهرمانان میدانستند. اما مارکس تاریخ نوین را بمثابه علم پایه گذاری و درپهلوی سایرعلوم شیمی وفزیک قرارداد، تاریخ را به مفهوم درک قوانین از زنده گی انسان درروند مناسبات تولید اجتماعی تعریف کرد؛ اومیگفت:« انسان نویسنده وبازیگری تاریخ خود است». طوریکه در کتاب « ایدیالوژی المانی » توضیح داده است که:«  انسان او لین لازمه تاریخ، وجود افراد انسانی است. ازاین روی اولین امر واقعی که باید تصدیق شود سازمان جسمانی این افراد و رابطه طبیعی انسان ــ زمین شناسی،اب وکوه شناسی، اقلیم شناسی وجز انها بپردازیم .کلیت تاریخ بایستی همواره با توجه به این بنیاد طبیعی واصلاح و تعدیل آنها درمسیرتاریخ و ازطریق کنش آنها، صورت بپذیرد. انسان را می توان توسط اگاهی وی ، توسط مذهب ویا هرانچه که میل تان باشد ازحیوانات تمیز داد. ولی انسانها به مجردی که دست به تولید می زنند خود را ازحیوان متمایزمیدارند. یعنی بمجرد آنکه شروع به تولید وسایل معاش خود میکنند، واین امر خود متأثر از سازمان بدنی آنهاست. انسان ها با تولید وسایل معیشت خود، بطورغیرمستقیم به تولید حیات مادی شان می پردازند.»

با تاکید اینکه، مارکس در کتاب مشهورخویش «کاپیتال» چنین گفته است :« درهریک از اعصار تاریخ شیوه مسلط تولید ومبادله اقتصادی وان نظام اجتماعی که ناگزیر از این شیوه ناشی می گردد زیر بنایی است که برروی آن تاریخ سیاسی ان عصر وتاریخ تکامل فکری آن بنا شده وتنها به وسیله آن زیر بنا میتوان این تاریخ را توجیه نمود؛ وبنا براین سراسر تاریخ بشریت ( از زمان تجزیه شدن جامعه ای اولیه که زمین دران مالکیت اشتراکی بود) تاریخ مبارزه طبقاتی وپیکاری بین استثمارکننده واستثمار شونده وطبقات حاکم ومحکوم بوده است و تاریخ این مبارزه طبقاتی ، ضمن تکامل خود اکنون به مرحله ای رسیده است که دران طبقه استثمار شونده ومحکوم یعنی پرولتاریا نمی تواند از سلطه طبقه استثمار کننده وحاکم ، یعنی بوروژوازی، رهایی یابد مگرآن که درعین حال و برای همیشه تمام جامعه را از هرگونه استثمار وستم و تقسیمات طبقاتی و مبارزه طبقاتی نجات بخشید.»    

مارکس در اثرمشهور« کاپیتال » خودازمقام انسان در نظام « سرمایداری » تصور دقیق ارایه داشته است که دراین نظام ویا شیوه تولیدی سرمایداری ، کارگر نیروی کار خود را درمقابل مزد ناچیز بفروش میرسانند، نه تنها حقوق خود را براصل عدالت اجتماعی بدست نمیاورد ،بلکه ارزش اضافه را که به اثر کار اضافی بوجود میاورد و مستقیماً به سرمایدار تعلق میگرد ، استثمار میشود .این امرباعث تراکم سرمایه وسود بیشتر برای سرمایدارشده وازکالای که تولید میکنند، نه تنها به کارگر تعلق نمی گیرد بلکه از وی بیگانه شده وبالای وی مسلط میشود که این حالت را مارکس حالت « بیگانگی » انسان نامیده است.  نظام سرمایداری روابط انسان را با افراد جامعه بر حسب وساطت پول به اشیای مجرد تبدیل میکند وشالوده اقتصادی خود را بر مبنای کالا، پول، ارزش اضافی وسود تامین میکند. بناً کار نه برای زنده گی انسان مولد، بلکه زنده گی برای کارکردن وتولید است .هرزمانیکه نیروهای تولیدی کالا رابرای مصرف انسان، نه برای باراوری ارزش و سود تولید نماید، استثمارانسان از بین میرود وانسان ازحالت بیگانگی بیرون شده ودوباره به اصل خود، بازمیگردد.

هر انچه گفته امدیم، مفهوم جامعه « اشتراکی ویا کمونیسم  » بر بنیاد نظریات مارکس فقط وفقط بهروزی وازادی انسان زحمتکش از قید هرنوع سود اوری واعمال غیر عادلانه ومنصفانه  که از جانب نظام های استبدادی ،متعصب وعقب گرا در جامعه تحمیل میشود ،تشکیل میدهد.  مارکس بمثابه منتقد جامعه ای مدرن سرمایداری ، مترقی ترین متفکرای بود که ایده های ان در قرن نوزدهم باعث  تغیرــ دگرکونی چهره جهان وزنده گی انسانهای زحمتکش وبالخصوص طبقه کارگربعد از انقلاب کبیر فرانسه شد . فیلسوفان جامعه شناسی کلاسیک ونوین ، نظریاتی راجع به تامین عدالت اجتماعی مانند :ژان ژاک روسو، فیشته، ریکاردو ،استوارت میل ،هگل، فویرباخ ،کانت، دکارت سپنوزا، مطرح  کرده بوده اند ؛ اما انطوریکه مارکس  بمثابه دانشمند انقلابی ، جهانِ مدرن « سرمایداری » را به شکل دقیق ازلحاظ تاریخی تحلیل ونقد کرده است، نظریات سایر دانشمندان درمقایسه با تفکر مارکس، بنیادی نیست .

 احزاب چپ ومترقی  که بعد ازپیروزی انقلاب فرانسه درکشورهای اروپایی وسایر نقاط جهان بوجود امدند ؛ دولت های مدرن رابرای« رفاه  و ترقی اجتماعی » تشکیل داداند که درسرلوحه مبارزات انها: تامین صلح ، حفظ محیط زیست، حقوق شهروندی، ازادی و دموکراسی ، تشکیل سازمانهای مدنی، کسب حقوق زنان با مردان ، تبعیض نژادی مذهبی وزبانی ، کسب استقلال کشورهای مستعمره دراسیا، افریقا و امریکای لاتین ، قرارداشته است.

  انقلاب اکتوبر در روسیه وایجاد دول سوسیالیستی در اسیا، افریقا ،اروپا وامریکایی لاتین ، دفاع وپشتبانی از داعیه برحق صلح  و رشد جنبشهای کارگری درکشورهای سرمایداری وجهان سوم ،نمایانگر خدمات بی شایبه ایده های انسانکرایی مارکس بوده ، که درطول تاریخ ،فراموش ناشدنی و درمیان نسل مترقی باقی خواهد ماند. اشتباهات وانحرافات احزاب چپ در اعصار جدید نه باید به  ایده های اصیل مارکس پیوند زده شود ؛ بخاطر که این رویکردهـای احزاب ناشی از عدم درک و برداشتهای گونه گونه از ارمانها وایدهای کارل مارکس میباشد.

طوریکه ارنست فیشردانشمند المان درآغاز کتاب خود تحت ،عنوان«مارکس در کلام خود او» تحریر کرده است:« اندیشه مارکس در جریان زنده گی اوشکل های بسیار متنوعی یافت، اما آنچه به عنوان آغازگاه اندیشگری اش به کار آمد، همواره دست نخورده باقی ماند، این نکنه امکان دست یابی به تمامیت، به انسان کامل بود.»

                                                  پایان

رویکردها:

ـ کتاب ایدیالوژی المانی، اثر کارل مارکس

ـ مارکس وسیاست مدرن ،اثر بابک احمدی

ـ انسان از دیدگاه مارکس، نویسنده اریش فروم، مترجم محمد راه رخشان

ـ جامعه شناسی مارکس ، نویسنده هانری لوفور، مترجم دکتر روح الله عباس

ـ شکل گیری جامعه مدنی در تیوری وعمل ترجمه وتالیف ب.بی نیاز(داریوش)

ـ مانیفست کمونیست ،اثر کارل مارکس وانگلس

ـ تاریخ فلسفه سیاسی ، اثر دکتر بها الدین پازارگار جلداول

ـ کارل مارکس فرماسیونهای اقتصادی ماقبل سرمایداری

 

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۱۶۰۶