ازدلدلزار پرتعفن خصومت های اتنیکی - زبانی تا حقوق مشروع بشری- اجتماعی در یک روند ملت سازی مدرن


نوشته :ع. بصیردهزاد

 

در موازی با شکل گیری بنیاد های دموکراسی و آزادی های مدنی در افغانستان که ما آنرا تحت عنوان ارزشهای دموکراسی و اساسات جامعه مدنی میشناسیم، شناخت و پذیرش این ارزش ها به شیوه ها و با تفسیر های مورد استفاده و یا هم مورد سواستفاده قرار گرفته اند که در بعض حالات سوتعبیر و تفسیر این ازرش ها ، در تقابل با آنچه در قانون اساسی افغانستان و کنوانسیون های بین المللی به تعریف و توضیح گرفته شده اند، و در بیگانگی با اصل قرار میگیرند. بدین مفهوم که سوهضم این مفاهیم ( ارزش های بزرگ برای یک جامعه باز ) در وجود و درون شخصیت ها و کرکتر های ضعیف پدیده های سرطانی را انکشاف میدهد که در یک تضاد عمیق با ارزش های دموکراسی و جامعه مدنی ، به شکل زایش پدیده های مختلف نامیمون و ازجمله تعصبات قومی ، سمتی و زبانی رشد میکند.

تبارز این پدیده های یاد شده با اصول و مفاهیم بزرگ به مانند حاکمیت ملی، جامعه ملی و ملت سازی نه تنها در تضاد قرار میگیرند بلکه یک مانع جدی را دریک پروسه ترقی خواهانه ملت سازی به وجود میآورد.

من میخواهم با تحریر این مقاله به مانند صد ها و هزاران هموطن با شرافت مان احساس نفرت خود را در برابر تعصب و تفوق و در عین حال احساس ارج گذاری و شراکت خود را با تبارز احساسات  فراقومی و فرا زبانی  بیان نمایم. شریک ساختن احساس  با آنهای که باید به احساس شان ارج بزرگ گذاشت و ادای احترام نمود که برتحریکات قومی – زبانی نفرت فرستادند و درعین حال با مقالات، مصاحبه ها و نوشتن اشعار به زبانهای پشتو، دری احساس هموطنی و آرمان شان را برای یک ملت واحد ، سرزمین واحد « فرا زبان و فرا قوم »  بیان نمودند. این احساسات وطپرستانه از درون تمام حلقه های اعم از جوانان و سالمندان و از درون هموطنان که به زبانهای مادری و لهجه های زیبا از قندهاری تا هزاره گی، از تخاری و بدخشانی تا خوستی و پکتیایی ، از لهجه ظریف هراتی تا لهجه های زیبای مشرقی ، بیان نمودند. عین انعکاس « متفاوت » در صفحه های انترنتی مانند فیسبوک هم واضحاٌ محسوس بوده است که از یک جانب تعداد قلیل هنوز نتوانستند خود و اندوخته های ذهنی خود را از تعفن تعصبات زبانی- قومی رهایی بخشند. ولی با رضاییت و افتخار میتوان جراات این نتیجه گیری را هم داشت که « عوامل تفرق و تفوق » باید دراحیای موقعیت مشروع و از دست رفته اجتماعی شان اولتر ازهمه تلاش نمایند تا روپوش چرکین تفوق و تفرق بر مبنای زبان و قوم را از خود بدرند ،چونکه آنها «  پشت بطرف آفتاب »  فقط سایه ها را تعقیب نموده اند و بقدر کافی خود و ذهنیت های ناسالم شان در میان افراد و حلقه های مختلف اجتماعی درهم کوبیده شده اند.

هدف دیگر این مقاله هم مکثی بر همین معضلات جدی و قابل تشویش در جامعه کنونی افغانی ما میباشد. ضرورت یک مکث و تعمق به دلیلی باید مطرح بحث روشنفکران ترقیخواه و معتقد برجامعه ملی و روند ملت سازی قرارگیرد که با کمال تاسف افراد با کرکترهای ضعیف که با بالا کشیدن شعارهای تعصب آمیز سمتی، قومی و زبانی که درحقیقت برهمه کاستی های شخصیت خود روپوش مخاصمت و تعصب میگذارند، توانسته اند در قدم اول تعداد افراد اسیب پذیر دیگر را در سه حالت در عقب خود بکشنانند.

اول- اثر گذاری منفی ( در وجود افراد دارای نفوذ و اثر گذار) بر بعضی نهادهای اجتماعی و سیاسی که با انتخاب یک سکوت سازشکارانه از اخذ موقف قاطع در برابر چنین پدیده های وحدت شکن اجتماعی خود را کنار میکشند.

دوم: اینکه چنین افراد در یک معامله نا مشروع و در زد و بندهای پس پرده بعضی وسایل اطلاعات جمعی مخصوصاٌ تلویزیون ها ، سایت های انترنتی و جراید و روز نامه ها را به ساده گی در تصرف خویش قرار میدهند.

و سوم: اینکه نه تنها زمینه تحریکات بوسیله دستگاه های مشکوک خارجی را مساعد میسازند بلکه از آن طریق به شکلی در تحریک بیشتراحساسات مردمان متعلق به اقوام و زبانها ، تیل برآتش میپاشند که منجر به برخورد های منطقه وی میگردد. مثال زنده آن درگیری های دو یا سه سال قبل میان محلات هزاره نشین افغانستان و کوچی ها بوده که بیشترین تحریکات از داخل پارلمان قبلی افغانستان سر چشمه میگرفت که در نهایت تلفات انسانی را هم به وجود آورد.

نویسنده دراین مقاله با یک بررسی گذرا بر سه مساله نبشته هذا را ادامه میدهد:

اول: تاٌمل کوتاه  بر سه پدیده زبان ، قوم و سمت.

دوم: بررسی حقوق ( طبیعی و بشری)

سوم : یک بررسی از دیدگاه عدلی و حقوقی و با یک جمعبندی با طرح های پیشنهادی مقاله هذا را پایان خواهیم بخشید.

روند و زمینه های تکامل بشری- اجتماعی  در یک سیر طبیعی و تاریخی در انکشاف هر سه مفاهیم بالا اثرگذار بوده اند. زبان قبل از آنکه وسیله روابط با محیط و اجتماع  باشد، وسیله ابراز احساسات است که میتواند مربوط به احساس خوشی و رضایت از بدست آوردن خواهش های جسمی و ورانی باشد که انسانها با آن ارضا میگردند، باشد و یا هم احساس درد ، نا راحتی تنفر و ده ها ناملایمات دیگرزنده گی طبیعی که یک فرد اجتماعی در برابر ی قهار، نا مکشوف و تصرف نا پذیر قرار میگیرد و خود را در عجزمیبند. شریک ساختن احساس با دیگران بخاطر درک متقابل و در قدم دوم عمل متقابل انسان ها را در روابط اجتماعی شامل و یا داخل ساخته که مبداٌ زنده گی در یک « اجتماع کوچک »  و در یک « محل کوچک »  بوده است. رشد و تکامل آن برای ما تعاریف ، مفاهیم جامع ترو بزرگتر مانند زبان محل، زبان مادری و جوامع مانند قبیله قوم و گروپ های اتنیکی با زبان های معین را افاده داد و اکنون « ما »  با روند تکامل و ترقی اجتماعی با مفاهیم بزرگ مانند ملت و مردم یک جامعه ملی بر میخوریم.

مقصد نویسنده از این مساله در آن است که زبان که انسان در آن همیشه « به راحتی » احساس خود را بیان میکند و به دیگران میرساند، برای فرد بحیث زبان اول حایزاهمیت است چون این فرد دراین زبان پرورش ذهنی یافته وآن زبان گفتار و تفکراست یعنی انسان به این زبان که در آن پرورش یافته است، می اندیشد، مفاهیم احساسی را شکل میدهد و درهمان زبان آنرا افاده و تدوین مینماید. تدوین احساس درکلمات و بیان جملات خود ارضای روانی انسان است. بدین جهت است که حفظ ، تکامل و سچه ساختن زبان بحیث یک حق فرد و جامعه در تمام اسناد وکنوانسیون های بین المللی منجمله اعلامیه جهانی حقوق بشرملل متحد با تمام صراحت تسجیل یافته است. پس هرگونه فشار درتغیرجبری زبان و یا حذف آن بحیث زبان اول ( برای یک گروه اتنیکی ) توسل به تفوق زبانی و سلب یک حق بشری و طبیعی انسان است. دراینجا نباید فراموش نمود که آموزش زبان های دیگر برای افراد عبارت از آن تلاش های تلقی میگردد که هرفرد میخواهد با آموزش زبانهای دیگرنه تنها امکانات و زمینه های اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی خود را بیشترو وسیعتر سازد بلکه انگیزه های اخلاقی درایجاد و تحکیم روابط وسیعتر با مردمان یک ملتی با زبانهای مختلف میباشد. دراینجا نباید دربرخورد با مساله زبانهای رسمی دچاراشتباه شد. هدف از زبانهای رسمی و جبری بودن آن از دیدگاه حقوق و قانونی در آن است که :

یک: دولت در جامعه کثرت قومی – زبانی بخاطر زبانهای که بیشترین مردم بدان تکلم میکنند، بحیث زبان های ملی و رسمی  تعین میکند که تمام مسایل دولتی که به وسیله کارمندان رسمی و غیررسمی که وظایف شان درسطع کشوری اند، باید با تسلط بر یکی از زبانهای رسمی وظایف شان را درحد ممکن انجام دهند. این عین هدف را برای اتباع درروابط  ذات البینی شان با موسسات دولت و اجتماع تعین میکند.

دو: تمام مردمان که در روابط بزرگ اجتماعی- سیاسی و اقتصادی قرار دارند، به ساده گی بتوانند روابط خود را در یک « افهام و تفهیم » تامین نمایند.

سه: همه نشرات و وسایل اطلاعات جمعی کشوری به یکی از زبانهای رسمی باید نشر گردد و آن به دلیل اینکه بیشترین مردمان به زبان های رسمی تکلم میکنند و هم در کلیه مسایل رسمی با آن زبان ها سرو کار دارند. پس برای یک اقلیت کوچک باشنده کشور ما زبان مادری- محلی زبان اول تلقی میگردد. ولی نیاموختن زبان دیگرهم نمیتواند جنبه مجازاتی را بخود گیرد. در این جا مساله از دیدگاه حق و منافع فرد هم مطرح میشود یعنی  آموزش یک زبان دومی و یا سومی فقط در قید مسوولیت خود فرد قرار دارد نه در قید کدام الزامیت قانونی. ممکن سوال مطرح گردد که جبری بودن آموزش زبان های رسمی چه مفهوم را ارایه میکند. از نظر نویسنده جبری ساختن آموزش زبان های ملی - رسمی ( غیر از زبان مادری) مفهوم تطبیق پالیسی هردولتی است ما در بالا از آن تذکر داده ایم. این یک شرط عمده بخاطر در قوانین پیشبینی گردیده است که هر فردی که  دربرای خدمات اجتماعی و دولتی داخل سیستم میگردد، باید به یکی از زبانهای رسمی مسلط باشد. بناٌ مفهموم جبری بودن آموزش زبان ها ملی و یا عدم آموزش آن از دیدگاه حقوق مجازاتی مطرح بحث شده نمیتواند بلکه فقط مربوط به مسوولیت و ضرورت های کاری خود فرد است. روی دلایل بالا آموزش تحصیلات ابتدایی اطفال به زبان مادری یا زبان اول اهمیت جدی را در رشد ذهنی وی دارا است.

کلتور، رسوم و عنعنات « پسندیده » در عین موقعیت زبان قرار دارد که همه اش حیثیت بخشی از روان اجتماعی را دریک اجتماع تشکیل میدهد. پس در اینجا مساله زبان ستیزی، به هر شکل وعنوانی که باشد، مفهوم سلب عمدی یک حق انسانی و طبیعی و همچنان تفوق طلبی بر یک زبان دیگرتلقی میگردد. هدف ما از یک برخورد انسانی ، اخلاقی و در عین حال حقوقی اصل احترام به زبان و کلتور ، درک از اینکه هر زبان یکی از مظاهرهویت یک فرد و گروه اجتماعی- اتنیکی آن میباشد، است. بطور مثال  اگر یک طفل هزاره و یا تاجیک افغان در ایران تولد و یا بزرگ شده است، زبان مادری و یا  لهجه را از محیط فراگرفته است که در آن بزرگ شده است ویا طفل پشتون افغان و یا یک ازبک و ترکمن افغان که در پاکستان تولد و بزرگ شده است و زبان پشتوی پاکستانی را فرا گرفته است، ممکن تنها از دیدگاه تعصب زبانی آنان را « ایرانی و یا پاکستانی پرست » بدانید در حالیکه در واقعیت قضیه را باید وسیع و با وسعت نظر دید. برای این دسته از نوجوانان زمان کار است تا آنها در یک روند طبیعی به لهجه دیگری ( لهجه افغانی ) عادت نمایند. هرفرد بصورت طبیعی بهترین داشته ها ، ذکاوت و استعداد خود را در زبان مادری خود بهتر میتواند تبازر دهد، بناٌ ایجاد محدودیت آموزش زبان مادری و یا محدودیت امکانات آن ، کشتن استعداد ها و ذکاوت خداداد انسانها میتواند باشند.

از نظر نویسنده برخورد ترقیخواهانه و در چوکات ایده های ملت سازی و ملت واحد نسبت به زبان ( بحیث یکی از بخش های روان اجتماعی) در آن است که ، با حفظ حق مردمان در انکشاف و سچه ساختن زبان، در یک جمع واحد بحیث ارزش های فرهنگی و جز افتخارات ملی ما تلقی گردد. از آنجای که زبان درطول قرن ها به یک تکامل و انکشاف طبیعی خود رسیده است، فشارو تازاندن برجاگزینی کلمات ( به اصطلاح سچه ) در زبان هم به ساده گی رایج نمیتوانند گردند.

همان طوریکه در بالا تذکر دادیم، تشکل قوم ها و دیگر تجمعات اتنیکی  نیز در یک جریان طولانی زنده گی بشری رشد نموده است. با وجود آنکه فکتورهای ژنتیکی درایجاد و تکامل قوم ها و گروه های اتنیکی ( از گروه های کوچک به گروه های وسیع اجتماعی ) رول دارند، در پهلوی آن فکتورهای دیگر که ما آنرا روان اجتماعی مینامیم، این انسانها را درداخل رسوم، عنعنات، زوق ، سلیقه با هم در آمیخته است و به یک امتزاج عمیق اجتماعی – ژنتیکی منتج گردیده است. طبیعی است که چنین امتزاج « یک گروه معین اجتماعی- اتنیکی » در یک محدوده اقلیمی و محلی واقع میگردد و در یک پروسه طولانی در مقیاس یک قوم و یک ملیت و در یک ساحه جغرافیایی معین  انکشاف میکند. این یک امر طبیعی است که هر فردی در چنین تجمع همگرا خود را از لحاظ روانی بیشتر مصئون احساس میکند.

هدف نویسنده در یک توضیح گذرا بر این مساله در آن است که پدیده های مانند  تجمعات اتنیکی – زبانی و کلتوری در یک رشد تاریخی شکل گرفته اند و نمیتوان این پدیده ها را، همان طوریکه دریک جریان تاریخ عرض وجود نموده و با تمام عمیق بودن ارزش های معنوی آن در روان انسانها ، تحت فشار ها تغیر داد و یا در تحت نفوذ ارزشهای دیگر به ساده گی به  تغیر واداشت. پس در اینجا چهارمساله قابل توجه میباشد:

 یکی درک از یک واقعیت غیرقابل انکار. دوم پذیرش یک واقعیت عینی . سوم  احترام بر این ارزش ها و روان آن انسان های که در درون آن زاده شده و بخش قابل اهمیت از هویت ، شخصیت و کرکتراجتماعی اش در یک تعلقیت عمیق با همین ارزش ها شکل گرفته است و چهارم اینکه بحیث یک حق طبیعی ، اجتماعی و بشری تلقی و احترام گردند. پس این سوال مطرح میگردد که تعرض بر این ارزش ها میتواند درواقعیت  تعرض و یا عدول از سرحد آزادی های دموکراتیک باشد که در قوانین هنوز به شکل واضیح آن تعریف و تسجیل نیافته اند. ولی جهت دیگرموضوع  برخورد اخلاقی نسبت به این مساله است که آیا میتوان آن حق را که برای خود موجه و « غیر قابل بحث » دانست، برای دیگران محدود ساخت و بدان و ارزشهای مربوط بدان شک و تردید ها را ارایه نمود؟

یکی مسایل جدا ناپذیر با شکل گیری گروه های اتنیکی ، زبان و کلتور و فرهنگ اجتماعی آن ،ساحه جغرافیایی یا محلی است که انسانها برای اقامت و تاٌمین معیشت انتخاب میکنند. رشد جامعه بشری ( بدون کدام استثنا) توام با مهاجرت ها و انتقال از یک محل به محلات بهتر بوده که درآن همین زمینه های معیشت ( بحیث یک ضرورت طبیعی و بشری) وجود داشته است. اگر شما این مساله را در افغانستان خود ببینید، تمامی مردمان افغانستان در طول تاریخ  درمسیر دریا ها و محلات  سبز اقامت گزیده اند. زمانی یک گروه کوچک که در یک محل اقامت دایمی نموده ، در طولای تاریخ به جمعیت های بزرگی قومی و اتنیکی تبدیل شده اند. هدف از چنین توضیح کوتاه در آن است که چطور میتوان بحث از باشنده گان اصلی و غیراصلی نمود. همچنانکه مردمان در نتیجه زمینه های تکامل اجتماعی در ادوار بعدی شهرها را برای اقامت برگزیده اند تا زنده گی خود را درچوکات داد و ستد رونق بهتر دهند. ما امروز مثال های زنده از تجمع نفوس در شهرهای افغانستان منجمله شهرکابل داریم. آیا ما دلیلی خواهیم دید تا شهر و اطراف ولایت کابل را مربوط به یک قوم و گروه اتنیکی بدانیم و یا در سدد نفوذ برزبان، کلتور و روان اجتماعی گروه های متجانس اتنیکی در کابل داشته باشیم. پس اگر واقعیت ها ی عینی را در نظر نداشته باشیم و فتوای تفوق طلبانه دهیم و یا بر بنیاد ایده های تازانیدن پروسه ایجاد کلتور و فرهنگ واحد گردیم، ما بدون شک در یک اشتباه خیلی ها بزرگ و ایده های واهی گیر مانده ایم و یا عمداً در سدد تحریکات احساسات مردمان میشویم که خود را در معرض تعرض بر هویت و روان قبول شده اجتماعی شان  تلقی نموده که به عکس العمل و مقاومت دست می یازد.

از دیدگاه حقوق بشری که در کنوانسیون های بین المللی توضیح و تشریح شده است، هر انسان حق دارد از یک محل به محلات دیگر زنده گی خود را اساس گذارد، اساس خانواده را بگذارد. هر انسان که در یک محیط تولد یافته است، با همان ساحه نه تنها که روابط احساسی دارد بلکه این محل را جز هویت خود میداند. اگر یک هزاره در بامیان و یا بلخ تولد یافته است و یا یک پشتون در قندوز و لوگر و یا یک تاجیک در گردیز و کابل متولد شده اند،  آنجا و اینجا برایش زادگاه اش و وطن گفته میشود. ولی این بدین معنی نیست ما با کوتاه بینی و یا خود خواهی های ناشی ازضعف کرکترها و شخصیت های آسیب دیده خود آن محل ، کلتور و زبان را از آن خود تلقی نموده و گستاخانه دیگران را بیگانه و متعلق بر سرزمینهای بیگانه بدانیم.

دولت ها وتعداد از دولتمداران افغانستان در چند سده اخیر در سه جهت متوسل به بکارگیری وسایل نا مشروع شده اند تا صرفاٌ بقای خود را مداومتر سازند. یکی اتکا بر نیروهای بیگانه با قبول پیش شرط های آنان مبنی بر منافع منطقه وی بقای خود را تضمین نموده، دوم استفاده از تحریک گروه های اتنیکی یکی درمقابل دیگر تا ادامه نارامی ها وسیله ادامه بقای شان باشد برای ادامه حاکمیت برسرزمین  و سوم موجودیت حلقه های مداح و فاسد و جاه طلب به عنوان عامل بقای دولتمداران که عملاٌ مورد پشیبانی عموم جامعه نبوده اند. پس کفاره جرایم و خبط های سیاسی تا سرحد خیانت ها را نمیتوان بدوش نسل های بعدی انتقال شده گان انداخت و مساله سرزمین من و آنها را مطرح نمود و یا اینکه کی ازکجا آمده است.

 در تاریخ تقریباٌ دونیم قرنه افغانستان این سه فکتور بالا در یک مثلث « بد، زشت و شوم » پیوسته جامعه افغانی را دچار نارامی ها و تضاد های فرقه ای ، سمتی و زبانی نموده است و پروسه ملت سازی را ( در یک مفهوم مدرن ملت واحد، غنای کلتوری و فرهنگی ملی ) مانع و به کرنش مواجه ساخته است.

در شرایط کنونی پدیده تعلقیت های قومی ( بر بنیاد تبعیض و تفوق) به یکی از مباحث داغ تحمیلی مبدل ساخته شده است. مباحث که از مجراهای گنگ تحریک میگردند و چهره های احساساتی و مشکوک روی صحنه آورده میشوند که از سطح عدم عفت کلام افراد هم قماش فراتررفته حتا بر گروه های اتنیکی یکدیگر به اهانت و دشنام متوسل میگردند. به مفهوم دیگر تعرض به حریم زبانی، کلتوری و ازرش های میشوند که در اصل معنویات یک گروه بزرگ اجتماعی را تشکیل میدهند که در یک واحد کل جزاز کلتور و فرهنگ پر غنای ملی ما میباشند.

همانطوریکه در بالا تذکر دادم، تعداد از چهره های از لحاظ کرکتر و شخصیت آسیب دیده و آسیب پذیراند که در قالب همان ظرفیت فکری و هویتی خود  با بالا کشیدن مسایل سمتی و زبانی و تحریک گروه های اتنیکی در مقابل هم ، برای شان شخصیت های کاذب و تصنعی را میسازند که در واقعیت امر و با در نظر داشت جامعه با کثرت زبانها و اقوام جرایمی را مرتکب میگردند که درحکم تعرض به حقوق بشری و تعرض برحریم حقوق اتباع میباشند.این اعمال ضد منافع ملی باید از دیدگاه حقوق مجازاتی مورد بررسی، تعقیب عدلی و قضائی قرار گیرند.

با آنکه با تاسف تعداد از حلقات و نهادهای سیاسی در برابرچنین اصطحکاک های « خطرناک » یا خموشی اختیار میکنند و یا در یک هوای وزش نرم گونه ولی  با عاقبت خطر ناک باد های تعفن برانگیر دارند تنفس میکنند. خوشبختانه  تعداد زیاد ازهموطنان با مسوولیت ما منجمله جوانان آینده ساز ، تعداد از نهاد های جامعه مدنی و روشنفکران مستقل درعکس العمل های شان نسبت به این نهاد ها سبقت دارند. روشن است که چنین افراد نه تنها مورد نکوهش و نفرت عموم حتا از همان قوم و زبان که ( بدون مشروعیت) نماینده گی میکند، قرارگرفته است بلکه خود دارند در یک انزوای اجتماعی قرار گیرند.

 نویسنده قابل تاٌکید میداند تا تمام نیروها، حلقات و افراد ترقی خواه و ملی در یک مبارزه بزرگ وحدت طلبانه بخاطر در مسیر قراردادن پروسه ملت سازی ( یک جامعه افغانی با کلتور، زبان و روان عقاید دینی- مذهبی مختلفه) خود را در کنار هم بکشانند. این وظیفه جدی و با مسوولیت دولت و دولت مداران هم است که در مورد جلوگیری و پیشگیری از تخاصمات زبانی و قومی اقدامات جدی بیش از پیش نماید ، البته با طرح های پیشنهادی زیر:

۱ـ مساله یا پروسه ملت سازی و حفظ حقوق اتباع متعلق به یک گروه اتنیکی و دارای کلتور، فرهنگ و زبان و گروه های اتنیکی یکی از وظایف تاخیر ناپذیر دولت است. همان طوریکه مصوون نگهداشتن حقوق قوم ها و گروه های اتنیکی در حفظ ارزش های اجتماعی و فرهنگی شان برای یک جامعه ( بحیث اجزای کلتور و فرهنگ پر غنای ملی) حایز اهمیت است، ایجاد تضمین های قانونی و زمینه برای رشد و تکامل آنان نیر یکی از بزرگتری و پرمسوولیت ترین وظایف یک دولت و دولتمداران میباشد.

۲ـ دادن تعهد توسط احزاب و نهاد های سیاسی- اجتماعی مبنی بر اینکه تسجیل مفاهیم احترام، حفظ و نگهداشت و انکشاف جهات مثبت کلتورو فرهنگ و زبان و حق داشتن آنان برای مردمان کشور تنها در قالب برنامه ها و اهداف عمومی و طویل المدت کافی نیست بلکه این نهاد ها باید عملاٌ و فعالانه در جهت وفاق ملی و احترام برداشتن حقوق متذکره عندالموقع موقعیت و موضع خود را در این راستا روشن سازند. در غیر آن میتواند یک سکوت و پذیرش زمینه اصطحکاک های میان گروه های اتنیکی و زبانی تلقی گردد.

۳ـ روشنفکران و صاحبان اندیشه و تفکر و قلم ، متعهد و ترقی پسند باید در مواقع حساس و بخاطر ادای دین ملی و وطنی شان برای یک ملت واحد خود را از انتقاد و موضع قاطع در برابرآنان که « از گروه اتنیکی و زبانی خودش»  که به تحریکات تبعیضی ، تفوق طلبی و اهانت به گروه های دیگر در جامعه دست میزنند، کنار نکشند وخموشی ( سازشکارانه) اختیار نکنند. باید با یک موضع سالم و ملی اندیشی ثابت سازند که خود در گل و لای خندق تبعیض و تفوق و اهانت بر کلتور و زبان دیگران اسیر نمانده اند. نویسنده یک کنفرانس بزرگ احزاب ترقیخواه را بخاطر ارایه یک وثیقه و نظر مشترک در این وظیفه بزرگ ملی بیجا نمیداند.

۴ـ حق انکشاف، تکامل و تحقیقات علمی در مورد تاریخ، کلتور و زبان یک حق مشروع و بشری برای هریک از گروه های اجتماعی- اتنیکی جامعه افغانی ما میباشد. نه تنها وظیفه دولت در تشویق و انکشاف عرصه کلتور و فرهنگ جامعه است بلکه نهاد های علمی- اکادمیک دولتی و غیر دولتی از وجوه مالی برای این هدف بزرگ و مشروع باید برخوردار گردند.

قابل تذکر است که انکشاف زبان صرفاٌ از طریق استفاده کلمات و اصطلاحات که از طریق افراد با فشار و سیاست های رقابتی غیر سالم داخل قاموس اصطلاحات و کلمات زبان گفتاری و نوشتاری میشوند، میتواند با پرنسیپ های علمی و تحقیقاتی در تطابق نباشند، چنانچه تعداد از اصطلاحات جدید وارد شده در این یا آن زبان چندان مانوس و آشنا نیستند و دارد که زبان را از پهنای اصلی و تاریخی ( ادبیات اصیل و سچه) آن دورسازد. جای تاسف خواهد بود که افراد با القاب و تیتل های مختلف تحصیلی  با یک روش کاملاٌ غیر علمی و اکادمیک تصرفات ( سطح نازل زبان ) را در یک ادبیات اصیل ، سچه وغنی از آن خود سازد. بناٌ نویسنده معتقد بر این طرح پیشنهادی است که صلاحیت مشوره استفاده ازاصطلاحات و کلمات جدید و یا کلمات اصلی ( که تحت نفوذ زبانهای بیگانه از استفاده بدور مانده اند) تنها برای مجامع علمی و اکادمیک ( با معیارهای علمی) محفوظ باشند.

۵ـ برای مصوون سازی پروسه ملت سازی و انکشاف سالم کلتور و زبان ، همچنان حفظ و تامین حقوق مربوط به تمام گروه های اتنیکی و زبانی و نهایتاٌ مصوونیت حقوق بشری آنان باید مساله از دیدگاه عدلی و حقوقی تحت توجه مقامات تقنینی و قانونگذاری افغانستان قرار گیرد. نویسنده طرح یک قانون جدید ویا در چوکات ضمایم  در قوانین جزا ومدنی را بخاطر قانونی ساختن تعقیب عدلی محرکین ضدیت های قومی و زبانی و همچنان تنظیم مربوط به انکشاف کلتور ، فرهنگ و زبانهای جامعه  با کثرت گروه های اتنیکی و زبانی افغانی ما  ضروری و به موقع میداند.

تذکر: نویسنده در این مقاله آگاهانه  و تا حد ممکن از نامهای افراد و نامهای زبانها و اقوام مختلفه در کشور ما انصراف به عمال آورده است و آنهم بدلیل آنکه افراد دارای شخصیت های آسیب دیده ، خود خواه و تصنعی فقط یک قوم و یا زبان را وسیله اغراض نا مشروع خود ساخته اند و بحیث روپوش کرکتر و ضعف و کاستی شخصیت خود را کتمان میکنند و بهیچ وجه نمیتوان این چنین افراد را به این یا آن قوم نسبت داد بلکه این درکرکترهای فردی نهفته است تا در یک قوم. برای نویسنده احترام به یک فرد ملت مظلوم ما مطرح است که از کران تا کران کشورمتعلق به سرزمین ما وملت ما اند. مظلومان درهمان جای و توسط همان ظالمان مسلح و زور دار در تحت ظلم قرار دارند که به زبان خود شان تکلم میکنند و اکثراٌ به عین گروه اتنیکی متعلق اند. پس من در این پدید های نا سالم هیچگونه استثناٌ را نمیتوانم در یابم تا بدان معتقد گردم.

 دیدگاه ـ بامداد۱۴/۱ـ ۰۶۰۱