دمـی با داکتر داوود راوش

 

نوشته : محمد نبی عظیمی


هرسال درست درهمین روزان وشبان که زمین وزمان از لهیب سوزان آفتاب جهان تاب تابستانی می سوزند؛ برای اجرای برخی از کارهای شخصی ام مجبور می شوم تا رنج مسافرت را برخود هموار کنم وبرگردم به زادگاه عزیزم، به کابل جنت مکان. یکی دو روز درمزار شریف میگذرد، درشهری که همین اکنون توسط نوپا ترین خط آهن با جهان بیرون ارتباط دارد و با گذشت هرروز صدا وسیمایش تغییر می کند ووسعت و گسترده گی آن تا سه راهی حیرتان می رسد.درمزارشریف برعلاوه خویشاوندانم با برخی از اعضای حزب مردم ملاقات می کنم و متوجه می شوم که همه آنان از برگزاری پیروزمندانه پلینوم اخیر شورای مرکزی حزب مردم افغانستان شادمان اند و تمام تصاویب آن مجلس فخیم را با دل وجان پذیرفته اند. همچنان که با انتخاب مجدد داکتر داوود راوش به حیث رییس حزب مردم به تشویش ها وپرسش های شان نقطه پایان گذاشته شده است.
زیارت سخی شاه مردان، سرزدن به کتاب فروشی بیهقی، گشت وگذار دربازار پرو پیمان و مزدحم شهر، دیدار دوستان و رفقای حزبی بیشتر از دو روز را دربر نمی گیرد. روانه کابل می شویم با موتر برادرم . تا پلخمری هیچ دست اندازی درجاده وجود ندارد. سرک اسفلت شده وصاف ویک دست است. راه باز است و ازدحام ترافیک محسوس نیست. هنوز ده صبح نشده است که به پلخمری می رسیم. ازهمان فاصله دورمتوجه می شوم که هنوز هم این سرک زیر ترمیم است و کار ساختمانی واسفلت آن به اتمام نرسیده است.کاری که چند سال پیش شروع شده بود درسرکی که کمتر از ده کیلومتر طول دارد و دراین میان سر چند تا والی فاسد وبیکاره ولافزن را خورده است؛ ولی تا هنوزعبورکردن ازآن کار حضرت فیل است. اما سرانجام این فاصله را درطول وعرض یک ساعت تمام طی می کنیم. گرد وخاک، تراکم و دمه بیش ازحد واندازه موتر های سُبک و باردار و گرمای طاقت فرسا دمار از روزگار آدم وعالم کشیده است. مانده وزله شده ایم وپشیمان که چرا توسط هواپیما به کابل پروازنکرده ایم . اما هنوز کجاست. سالنگ در پیش است وخدا خیر کند با این شش ها وقلب آسیب پذیری که من دارم وهردو به تار مویی بسته اند.
به هرمشقتی که شده است، ازگالری های تو درتوی سالنگ می گذریم. نیمه راه تونل را نیز که صاف ویکدست است درمی نوردیم و می رسیم به همان جایی که روزگاری عرب نی انداخت و گذشت. تاریکی است. چشم چشم را نمی بیند ، وسایط توقف کرده اند. راه پراز آب وگل و کند و کپراست. کسی به کسی نیست. هیچ کس نمی فهمد چه واقع شده است؟ گازهای دیزل وبنزین ابرغلیظی از دود را به هوا بلند کرده اند. راننده گان صد ها موتر لاری و تانکر های عظیم الجثه  تیل، لحظه به لحظه برپدال  ( اکسلیتر) ها فشار می آورند؛ بیمورد و با مورد گاز می دهند و فضا را کثیف تر وآلوده تر می سازند. من نیمه جان شده ام . ازنفس کشیدن می ترسم. می ترسم با هرنفسی که می کشم به شش های آسیب پذیرم زیان بیشتر برسانم. به بیرون می نگرم. بیرونی درکار نیست. بیرون دیواره سمنتی تونل است و طرف راست بادی یک لاری غول پیکرکه راننده بی انصافی دارد. از لوله اگزاس موترش دود غلیظ سیاه دیزل فواره می کند و لامذهب درقصه اش هم نیست.انگار نه انگار که چند تا زنده جان بی زبانی دراین تنگنا گیرمانده اند که نفس کشیدن ونکشیدن شان درید قدرت اوست.
ساعتی می گذرد. درکوما به سر می برم، انگار. دهنم تلخ شده است. بوی دیزل دیوانه ام ساخته است. می خواهم از موتر پایین شوم و خود را هرچه زودتربرسانم به روشنایی، به رهایی. اما برادرم نمی گذارد. می گوید دربیرون لای ولوش است وچاله وچوله وتاریکی. درموتر کولراست و موزیک و فضایی - هرچند اندک - برای تنفس. می گوید چشمانت را ببند و خدا را یاد کن، با خلوص وخشوع وخضوع. اگرچه اوبرادر کوچک من است ؛ مگر حاجی است و نماز خوان و نیایشگرو دعا خوان! مشوره اش را ناشنیده نمی گذرم. چشمانم را می بندم ودررویای دور ودرازی فرومی روم:
تازه از اروپا برگشته بودم به وطن. درمیدان هوایی جمعی ازاعضای فامیل، دوستان و عده کثیری از رفقای نهضت فراگیردیموکراسی وترقی افغانستان به استقبالم آمده و در پیش روی ترمینل میدان هوایی صف بسته بودند. رفقا را دگروال شیر محمد بزرگر معرفی می کرد. درآن هنگام هنوز نهضت فراگیر  دروزارت عدلیه ثبت وراجستر نشده بود. شیرمحمد بزرگر نیز هنوز رییس حزب نبود . مستحق ترین شخص برای رهبری نهضت جنرال مختار بود. به خاطر این که وی در بدترین شرایط از جان مایه گذاشته بود وبا وصف آن که ازجمله وفادارترین ها به زنده یاد ببرک کارمل شمرده می شد و عالم وآدم وی را به همین صفت می شناختند، توانسته بود بدون ترس از شمشیر مجاهد وکیبل طالب، نخستین هسته های حزبی را بعد از فروپاشی حاکمیت دولتی مان دروطن بگذارد. اوواقعاً ازجان مایه می گذاشت، فدا کاری می کرد، نان شب وروزش را با رفقایی که به جز خانه وی دیگرهیچ آدرسی را بعد از فروپاشی حاکمیت نمی شناختند ویا نمی یافتند، تقسیم می کرد. گفته می شد که خانه وی میعادگاه تمام حزبی هایی بود که درآن موقع با حزب رابطه نداشتند. اگرچه دیگر نه حزبی وجود داشت ونه امیدی برای تشکل دوباره.ولی اوبه همه امید می بخشید و تکیه گاه حزبی ها شده بود.به ویژه برای بسیاری هایی که ازاطراف وولایات می آمدند.روزی نبود که مهمان نداشته باشد. اما ا با آن اقتصاد ضعیف وناتوانش خم برابرو نمی آورد و همه را عزت می کرد. معلوم نبود این ایمان خارایین چگونه در وجود وی زنده مانده است؟ برای چوکی وموقف که نمی رزمید؛ زیرا هرگز کسی ازوی نشنیده است که برای رسیدن به مقام ومنصب حزبی و امتیازات مادی آن خویشتن را کوچک کند ویا دست تکدی دراز نماید. از سوی دیگر وی هنوز افسر اردو بود و بنابر قانون احزاب نمی توانست عضو حزب باشد. پس چه کسی باید رهبری نهضت را درکشور به انجام می رسانبد. شیرمحمد بزرگر دیگر دراردو خدمت نمی کرد. پس قرعه به نام وی زده شد وزنده یاد محمود بریالی وی را شایسته این پست دانست. البته که من این دگروال صاحب را که زبان فصیح و رسایی داشت ومانند کارکنان سیاسی پیوسته حرف می زد ، بارها وبارها دیده بودم ومی پنداشتم که وی نیزدرامر سازماندهی وتوسعه نهصت فراگیرازجان مایه می گذارد. وفاداری به آرمان های حزب، شخصیت اوفتاده ، متانت و وقار ودانش وی که شاخص های اصلی برای این گزینش بودند ، مورد تایید من نیز بود و پیش ازترک گفتن اروپا، آن را با بزرگان نهضت درمیان گذاشته بودم.
داوود راوش راهم درهمان روز دیدم . به گمانم جناب میراحمد جوینده که درآن هنگام عضو پارلمان بود وعضویت نهضت فراگیر دموکراسی وترقی را نیز داشت ویا رفیق حسن سپاهی که جهت تسلیت گفتن درگذشت همسرم آمده بودند، وی را معرفی کردند. گفتند استاد دانشگاه است وتحصیلات اکادمیک دارد ودرروسیه درس خوانده است.داکترنگاه نافذ وسیمای دلپذیری داشت و ظاهر آراسته ، سخنان سنجیده و حرکات به قاعده اش نمایانگر شخصیت برجسته وی بود. درآن مجلس فقط دوسه جمله یی بین ما رد وبدل شد. اما یک روز چاشت با بزرگر آمد وبه نظرم رسید که او وبزرگر با هم سخت انیس وجلیس اند وهمدیگر را به نیکویی شناخته ویافته اند.هردو شادمان بودند؛ زیرا سازمان سیاسی نهضت فراگیر از اثر کوشش های آنان وسایررفقا در وزارت عدلیه راجستر شده بود و ازاین پس می توانست به صورت علنی فعالیت کند. پیروزی بزرگی بود ؛ اما این دستآورد محصول تلاش یک یا دوتن که نبود، نه به هیچ صورت.این امرحاصل تلاش رفقایی بود که نه تنها درکابل ؛ بل در ولایات و اطراف واکناف کشور برای جمع کردن امضا های رفقای پراگنده حزب مان کوشش کرده بودند. درآن روز با راوش آشنایی بیشتر پیدا کردم. ازوی درباره تحصیل، درمورد وظیفه و مشغولیت هایش پرسیدم. خوشم آمد هنگامی که گفت به فلسفه و ادبیات علاقه دارد و ادبیات داستانی یی را که بتواند رنج ها وغم های بیکران مردم سیه روزگار مان را بازتاب دهد وبه تصویر بکشد، می ستاید وبه شاگردانش خواندن آن را توصیه می کند. راوش زبان شسته وپالوده یی داشت. زبان اثر گذاری که بیشتر دانشگاهیان با آن حرف می زنند وتاثیر می گذارند. چند روز بعد از بزرگر شنیدم که راوش را مجلس موسسان به حیث منشی شهر کابل برگزیده است. وظیفه یی که پیش از این نیز به صورت غیر رسمی انجام می داد. خوب دیگر، سازمان آرام آرام شکل می گرفت و کمک های معنوی ومادی رفقای اروپا به ویژه زنده یاد محمود بریالی برای پویایی وزنده ساختن این سازمان قوت الظهرآن شمرده می شد. کاش بریالی، آن عزیز دل ها زنده می بود تا تولد دوباره این سازمان انقلابی را به چشم سر می دید وبه آرزوهای دیرین سال ومقدس خویش می رسید. دریغ ای چرخ گردون!
باری ، پس از آن روز با داکترراوش بارها وبارها دیدم : در منزل ما، دردفتر حزب، هنگام صرف غذای چاشت - به گفته یعقوب هادی فرزانه ، در هنگام خوردن شوربا- در روزهایی که خویشتن را بنا برتوصیه حزب به حیث معاون ریاست جمهوری ( معاون رفیق حبیب منگل ) کاندید کرده بود و یک سال پیش هم درخانه جنرال مختار، درست پس از آن روزهای غم انگیزی که مساله انتخاب رییس حزب در کنگره تاریخی ماه می ۱۳۹۱ به بن بست کشیده شده بود ومن مانند صد ها رفیق حزبی از بزرگان این سازمان توقع داشتم تا به خود بیایند و یک راه حل معقول وعادلانه برای برونرفت ازآن برگزینند. چرا باید درهمین جا نگویم که درآن هنگام من با رفقای زیادی از جمله رفیق عزیز حسن سپاهی صحبت کردم و از رفیق بزرگر نیز از طریق تلیفون خواستم تا درمورد راه حل فوری ولی معقول وعملی این غایله بیندیشد. اما افسوس که درآن موقع تهمت ها و واقعیت ها به طرزباورنکردنی یی مخلوط شدند و احساسات رفقای نازنین مان مهار ناشدنی گردیدند. بنابراین شد آن چه که نباید می شد: عده یی اصولگرا شدند و عده یی هم باطل گرا. ترکیب هایی که برای بیان مقصود رفیق انجنیرعزیر گرامی نارسا وناقص به نظر می رسند. مانند چپ گرا وراست گرا. زیرا چپ گرا فقط تمایل وگرایشی به چپ دارد وراست گرا به راست اندیش ها . درحالی که منظورشان از اصول گرا قطعاً این بوده است که رفقایی که درپیرامون رفیق بزرگر جمع شده بودند، رفقایی بوده اند، اصولی و متعهد وباورمند به اصول وپرنسیپ های حزبی وسازمانی به حد تمام وکمال، نه آن که صرف به اصول گرایش داشته باشند. وباطل گرا ها هم کسانی که به دور رفیق داوود راوش حلقه زده بودند وگویا به امور باطل تمایل داشته باشند، نی عقیده وباور. به هر روی ، درآن روز رفیق راوش به من گفت که روحش از وجود هیچ خلاف ورزی یی درامر انتخاب رییس حزب آگاهی ندارد. او با اطمینان صحبت می کرد و حتا حاضر بود برای رفع هرگونه شک وشبه یی فیصله کمیسیون مشترک حقیقت یاب را اگر به ضررش هم باشد، قبول کند وبه آن گردن نهد. اما هنگامی که برای باردوم با رفیق بزرگر تلفونی صحبت کردم وخواستم تا ازنزدیک وی را ببینم و راه حلی برای این مشکل به کمک وی پیدا گردد، متاسفانه دریافتم که وی به هیچ صورتی از صورازموقف خویش برنمی گردد و معتقد است که دراثنای انتخابات درپیش چشم صد ها تن از اعضای حزب تقلب صورت گرفته است؛ دیگر نه گذشتی ونه پیشنهاد پذیرفتنی یی. وبدینسان بود که بیشترازیک سال تمام مانند صد ها حزبی ازخود می پرسیدم : تو درکدامین خط هستی؟ درخط اصولیت حزبی ، درخط بطلان اصول ویا نه این طرف ونه آن طرف خط ؟
صدای هارن های بلند وکشدار موتر ها ، روشنایی چراغ ها، صدای انجن های نیرومند لاری ها و سرویس ها وتانکر ها مرا از خلسه بیرون می آورد یا به گفته مولانا : مرده بودم زنده شدم... / برادرم می پرسد : خوبی ؟ می گویم : نه چندان ! می گوید کمی دیگرهم صبر کن. راه باز شده است و گوربه زودی از این گور دسته جمعی بیرون می شویم .ازوی می پرسم : چی ساعتی است؟ می گوید : چهارونیم ! وای پس سه ساعت پوره بلاتشبیه دراین غار حرای سالنگ - نی درجبل النورمکه - به خواب رفته بودم ، سنگ شده بودم و هیهات هیهات اگر دربیرون دنیا باژگون شده باشد. اما دربیرون دنیا به آخر نرسیده بود. دره سالنگ با همان زیبایی های باکره وپاکیزه اش و دریایی با آب سرد و کف آلود در زیر پای ما گسترده است. نسیم خنکی می وزد وهوای تازه تنفسم را تازه می سازد و جان تازه یی درکالبدم می دمد. دمی دیگر درجبل السراج هستیم. شهریان کابل آخرین تعطیلات پیش از رمضان را درپیچ وخم این دره که هرگوشه آن باغی است و هربیشه آن بوستانی سپری کرده اند واکنون برمی گردند به سوی خانه های شان. دره سالنگ و هوای دلپذیرش مرا به یاد حافظ شیراز می اندازد و صفای باغ مصلی وآب رکن آبادش: نمی دهند اجازت مرا به سیر وسفر / نسیم باد مصلی و آب رکن آباد. / . واما ، بار دیگر راه بندان است ودمه موترها ومعلوم نیست چه وقت شب به کابل می رسیم به کابل ، به کابل جان پرازگرد وغبارخودمان ؟ برادرم می گوید : شاید ساعت ده شب. هفت صبح به راه افتاده بودیم. ازهفت تا ده می شود پانزده ساعت !
درکابل زنده گی جریان دارد. بیروبار است وروز محشر؛ اما بازار ها پروپیمان. هم آشفته بازار سیاست شلوغ است و هم اردو بازار فساد مزدحم وداغ داغ. انتخابات ریاست جمهوری وشوراهای ولایتی درپیش است و به قول معروف : هرکسی خواهد از این باغ بری بردارد/ ، حتی انتحاری ها که می خواهند با کشتن هموطنان شان به بهشت بروند و با حور وغلمان محشوروهم پیاله شوند و درگرمابه و گلستان رفیق راه وهمراه. اما گلستان من درشیوه کی است، درمنزل برادرم اسد جان عظیمی که خود فرهنگی فرزانه یی است. خانه اش زیبا و آراسته ومهربان وگلشن اش دلگشا وپیراسته . دوستان می آیند ومی روند . فصل توت است و شفتالو و زردآلو ودرختان باغ چه بار وبری دارند!
روزی دوست عزیزم داکتر کاظم که در کنگره حزب به عضویت شورای مرکزی حزب مردم برگزیده شده و درکارپلینوم اخیر شورای مرکزی حزب اشتراک داشته است، برایم تلفون می کند واحوال می پرسد. از هردری سخن می زنیم. می پرسم داکتر راوش از اروپا برگشته است ؟ می گوید : بلی. دوسه روزی می شود. می گویم کاش وقت می داشت وبا هم می آمدید برای توت خوردن. توت شیوه کی نام دارد، خاصتاً اگربا یک گیلاس دوغ سرد همراه باشد.
روز دیگر داکتر راوش ودوست عزیزم انجنیر نعمت الله که زمانی والی کابل بود همراه با داکتر کاظم می آیند. در زیر چپری باغ می نشینیم . توت وشفتالو می خوریم واز هردری صحبت می کنیم. پرسش های فراوانی در ذهنم قد می کشند. می خواهم بدانم پس از آن رویداد نا خجسته درکنگره ، چه واقع شد وحزب چگونه خود را جمع وجور کرد؟ می خواهم بدانم حالا پس از پلینوم اخیر و انتخاب وی از سوی اشتراک کننده گان پلینوم شورای مرکزی حزب مردم ، دیگر مساله مشروعیت داشتن و نداشتن وی به صفت رییس حزب حل شده است ویا هنوز رقبای حزبی وی این بار نیز کمبود نصاب اعضای شورای مرکزی را درپلینوم بهانه ساخته و خواستار برپایی پلینوم دیگراند؟ می خواهم درباره نتایج سفر کاری اش به اروپا برای مان سخن بزند. درباره ایتلاف احزاب وسازمان های مترقی ، درباره سازمان زنان ، کار با جوانان ورفتن درمیان مردم و کار با زحمتکشان کشورکه درواقع هدف اساسی حزب است .
اما انگار راوش تمام این پرسش ها را ازپیش می داند ودرضمن صحبت هایش به آن ها پاسخ می دهد. او می گوید : بعداز کنگره وضع دشواری پیش آمده بود، اذهان برخی از اعضای حزب را با گفتن سخنانی که هرگز واقعیت نداشت، مغشوش ساخته بودند. چند کلیپی را که هیچ چیزی را ثابت ساخته نمی توانست پیراهن عثمان ساخته بودند وشب وروز از تقلب سخن می زدند، نی از باخت وشکستی که نتیجه ناگزیری یک رقابت است. زیرا دو تن دریک گزینش دیموکراتیک خود ها را کاندید می کنند. هرکس رای بیشتر به دست آورد، برنده است وآن که رای کمتر بازنده. پس این همه داد وفریاد برای چی؟ کسی که به شفاقیت میکانیزم انتخابات باور ندارد پس چرا همان لحظه برنمی خیزد واعتراض نمی کند؛ بل انتظار می کشد تا رای گیری صورت گیرد وتنها پس از اعلان نتیجه جلسه را ترک می گوید، بدون این که منحیث رییس حزب برای ازبین رفتن بن بستی که نتیجه اعتراضش است ، پیشنهادی ارایه کرده باشد. خوب دیگر، پس ازآن دشواری های فراوانی فرا راه حزب قرار گرفت. مثلاً مساله ثبت نمودن نام حزب در وزارت عدلیه، قناعت بخشیدن برخی از رفقایی که در دوراهی شک وتردید قرار گرفته بودند. ایجاد وفعال ساختن سازمان های حزبی در برخی از ولایاتی که هنوز حزب مردم درآن جا ها سازمان حزبی نداشت. انتقال دفتر حزب دریک محل وموقعیت مناسب مطابق با شان وحیثیت حزب، زنده ساختن امور تبلیغی درحزب از طریق به راه انداختن سایت حقیقت وماهنامه حقیقت زمان وغیره.
داکتر راوش درباره پلینوم اخیر حزب ومشروع بودن فیصله های آن نیز سخن گفته وافزود که چون ازجمله ۱۰۹ تن اعضای شورای مرکزی حزب اکثریت آنان درپلینوم موجود بودند وبا رای خود رییس حزب را انتخاب کردند، بنابراین مساله مشروعیت داشتن یا نداشتن پلینوم وفیصله هایش دیگر منتفی است وکسانی که هنوز هم آب درهاون می کوبند ، سرانجام خسته خواهند شد و به حقیقت زمان پی خواهند برد. او گفت من با هیچ عنصرچپ اندیش مخالفتی ندارم چه رسد به رفقایی که روزی روزگاری عضو حزب پرافتخار ما بوده اند وحال نمی خواهند ویا نمی توانند عضواین حزب باشند.او می گوید به همین سبب حزب مان یکی از پیشاهنگان تاسیس وایجاد ایتلاف احزاب وسازمان های دیموکرات ومترقی می باشد و درراه ایجاد یک حزب بزرگ چپ که از همین سازمان ها درحال شکل گرفتن است، نه تنها باور دارد؛ بل با تمام توانایی و امکانات خویش فعال و کوشا است.
داکتر راوش درباره سفر کاری اش دراروپا گفت که ازاین سفر بسیار خشنود است؛ زیرا دستآورد های زیادی دارد. ازجمله دیدار با اعضای حزب مردم در هالند، آلمان، سویس ویونان و آشنایی با آن ها و پاسخ گفتن به پرسش های شان وتوضیح واقعیات درونی حزب و جامعه افغانی در شرایط کنونی وپس از خروج نیروهای نظامی بین المللی ازافغانستان، دیدار با برخی از رهبران احزاب مترقی و چپ اروپایی و توضیح وتشریح کردن اهداف و برنامه های مترقی حزب مردم در شرایط کنونی وبعد از مرحله انتقال مسوولیت ها و مرحله خروج آن نیروها ازکشور مان. راوش گفت من به آن ها گفتم که خواست اصلی حزب مان عبارت است از ریشه یابی علت های جنگ ، ازبین بردن ریشه های جنگ وقطع بلا درنگ وفوری جنگ.استقرار پایدار صلح، صلح دیموکراتیک وعادلانه از طریق مفاهمه ومذاکره، اشتراک در پروسه انتخابات به نفع آن کاندیدی که ازمیان مردم برخواسته باشد وبرای سعادت ، شگوفایی وزدایش فقر بی امان درکشورکار کند. داکتر راوش درباره اهمیت کار با جوانان نیز صحبت کرد وبه نظرم رسید که به این مساله توجه ویژه یی دارد. و گفت به زودی کنگره جوانان حزب مردم افغانستان برپا خواهد شد. ما با یک تکانه جدید مساله جوانان را پی خواهیم گرفت. جوانان باید در رهبری حزب سهم بگیرند. باید جای پای پیدا کنند وسرانجام این حزب را همان ها رهبری کنند؛ زیرا نسلی که درتاسیس و ایجاد این حزب سهم داشتند یا به رحمت حق پیوسته اند ویا دیگر پیر وزمین گیر شده اند و نمی توانند سکان رهبری حزب را دردست گیرند. راوش می گوید حزب یک نهاد سیاسی است نه یک نظام پادشاهی ومیراثی . یکی می آید، وظایفش را که انجام داد، مقام رهبری را ترک می گوید وآن که درنتیجه انتخابات دیموکراتیک برنده شده است، جاگزینش می شود. بنابراین ما نباید تصور کنیم که مادام العمر رییس حزب خواهیم ماند.
سخنان داکتر راوش به دلم می نشیند. او مانند یک استاد دانشگاه شمرده وبا تأنی؛ ولی با قاطعیت سخن می گوید. سعی نمی کند، ادا واطوار بزرگان ورهبران را داشته باشد.صمیمیت وصداقت حزبی در سخنانش حس می شود. ساعتی سخن می گوید وبعد من نیز لحظاتی درمورد آخرین اثرم « یاد مانده های جنگ جلال آباد » برای وی ورفیق نعمت حرف می زنم. وقت نان شب می شود و پیش ازآن که بر سرسفره فقیرانه بنشینیم یکی از حرف های فراموش ناشدنی زنده یاد ببرک کارمل به یادم می آید که فرموده بود : به نزدیکی سحر ایمان بیاور، فقط ایمان بیاور وباور کن به سحر. درآن صورت هیچ دستی راه فردای ترا مسدود نخواهد کرد.

دیدگاه ـ بامداد۳ /۱۳ ـ ۰۳۰۸