طبق آمار رسمی اخیرسازمان ملل متحد  تقریبن ( تقریباً ) 60 درصد نفوس افغانستان را افراد کمترازسن پانزده سال تشکیل میدهند.براین اساس جامعه ما، نه جوان، بلکه نوجوان است.این گسترش چشم گیروبی مدیریت نیروی جوان یکی ازچالشهای اساسی است که هیچ توجه اساسی نسبت به آن صورت نگرفته است.بادر نظرداشتن اینکه نخبه گان سیاسی واجتماعی وعلمی ما  ازکنار چالشهای جوانان با شعروشعار اکتفا مینمایند چنین وانمود میشود که جامعه ما جامعه شرقی پیرسالاراست. کهنسالان سلطه بی چون وچرای خود را درتمام عرصه ها گسترانیده اند وازنیروی جوان صرف به مثابه ابزار،خدمتکاران وپیش خدمتان وفاداراستفاده مینمایند.این رامیتوان ازواقعیت های تمام جوامع تاکنون قلمداد کرد.که درجامعه امروزی ما ملموس تر وخیلی گریبان گیر تربنظرمیرسد.

 

درافغانستان به نظرنمیرسد برای دریافتن وفهمیدن وضعیت جوانان نیازی به بررسیها وتیزبینی های علمی باشد. میلیون ها جوان جویای زندگی درسطح جامعه سرگردان هستند.به هرسوراخی سرک میکشند ،به هر دری میکوبند.تا کوره راهی برای رسیدن به یک زندگی معمولی پیدا کنند، تا شغلی، سرپناهی، همسروهمراهی بیابند.بامشکلات فراوان کانکور را پشت سرمیگذارند، به دانشگاه می آیند به امیدآنکه «چراغ راه آینده» آنها باشند.وقتی ازدرون احساس خطرمیکنند به کشورهای دیگر پناه می برند.این خطررا، بنا به قولی نه برای مهتری بلکه برای بدست آوردن حداقل امتیازات زندگی قبول میکنند.درغربت باغم تنهایی، بی کسی وناچاری، باجامعه نامهربان ونامانوس وسخت آشنا، از روی اجبارسازگاری می نمایند. ازآنجا که ازجامعه ترسناک افغانی می آیند توهین ،تحقیروتهمت ها رامیشنوند، اما کاری جزسکوت نمی توانند انجام بدهند .اگربه این جوانی کردن بقول عراقی «به دودیده خون ننشانیم » پس به کدام مذهبیم ما ،به کدام ملتیم ما.طبیعتن ( طبیعتاً ) به همان مذهب وملتی هستیم که خیلی نامناسب است. بگونه ایکه هیچ کسی دوستش ندارد.اگر ازاین بدبختی ها بگذریم جوانان ما اعتیاد ،انحراف ها ی اجتماعی ،هنجارشکنی ها درعرصه های گوناگون، بی هویتی  وبی سرنوشتی را پرکرده اند.تمام کتابخانه ها مراکز علمی ونهاد های دولتی را بگردی کار اساسیی درموردجوانان پیدانمیکنی.با این حساب حق با جوانان است که هنجارشکن باشند وبی گانه با بزرگان بی مهرشان. چهره بزرگان برای جوان افغانی به آیینه ای میماند که تمام بدبختی های واقعی وخیالی خودرا درآن می بیند.

 

با اندک نظربه جوانان پیرامونمان درمی یابیم که جوانان ما چقدرصبور و پرحوصله هستند.زیرلب زمزمه سخن ایمانویل کانت می آید که «خداوندا، اکنون بگذارتا بنده توبیارامد ، زیرا دیدگان من سلامت و رحمت تو را دیدند.»1

 

 

 

 

 

پی نوشت :

 

1 ـ دورانت ، ویل.تاریخ فلسفه. ترجمه، عباس زریاب خویی،نشردانش، تهران،1350.