نگاهی به جنبش جوانان در افغانستان

بخش چهارم

 

 

پیوسته به گذشته

نوشته : داکتر آرین

 

پیروزی جنبش مشروطیت و استقرار دولت امانی بسیار زود اثرات مثبت خود را بر زندگی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میهن ما نشان داد، آزدی زندانیان ازجمله جوانان میهن پرست ، دموکراسی و آزادی فعالیتهای سیاسی، بیداری و تشکل بیشتر" جنبش جوانان "در مرکز و ولایات کشور و مهمتر از همه پیاده نمودن اصلاحات مترقی باعث تغییرات کیفی در روند اجتماعی جامعه گردید،  مرزهای کهنه شکست و گستره های نو و افق نوین بر روی مردم گشوده شد.

مردم با حماسه آزادی بر سر زبان و جوانان با ترانه های میهنی با تازه نگری و تازه جویی با درک نو و ذوق نو بسوی خوشبختی جامعه در جاده ترقی اجتماعی مصمم پا می گذاشتند، آنچه که تحمل آن برای ارتجاع و استعمار شکست خورده سنگین و طاقت فرسا بود و نیروهای ارتجاعی نمتوانست آنرا بپذیرند، به این سبب به حربه ای  ، تهمت و افترا علیه دولت جوان افغانستان متوسل شدند.

با اینکه طیف گروه ها و افرادی که با اصلاحات و پیشرفت دشمنی و علیه جنبشهای سیاسی مترقی توطیه میکنند از لحاظ منشأ اجتماعی ووابستگی طبقاتی و انگیزه های سیاسی و ایدیالوژیکی ناهمگون، رنگارنگ و متفاوت اند، اما این شیوه دشمنی ها، درست امان شیوه های است که طی تمام تاریخ میهن ما دارای یک ماهیت بوده و همیشه نیروهای ارتجاعی و استبداد علیه جنبشهای ترقی خواهانه و اصلاحات، علیه وطن پرستان و جوانان انقلابی بکار بسته اند – افترأ، دروغ، حمله، تجاوز، ترور و به کفر گرفتن، بی دین و سرلچ همه اینها واژه و حربه های است که در دوره های مختلف عبدالرحمن خانی، سقوی، نادری، امینی، جهادی و طالبی بخاطر فریب و ستم بالای مردم از آن استفاده شده و جنبش ترقی خواهانه را در خون شکسته و کشور و جامعه را برای یک مرحله طولانی دیگر عقب زده اند.

 حبیب الله کلکانی نیز به استفاده از این شیوه های توطیه، که با یک مشت اوباش وارد میدان نبرد شده بود به همکاری هسته های توطیه گر و ارتجاعی چون ملای لنگ و یک تعداد روحانیون مرتجع و کمک خارجی ها به امیری رسید و پادشاهی اش را با لقب "خادم دین رسول الله" اعلان کرد، این فاجعه ای تاریخی که علیه اصلاحات مترقی و سعادت مردم بوقع پیوست ضربه مدهشی به جنبش جوانان و نیروهای ترقی خواه و سازمان های سیاسی وارد نمود و میهن ما وارد یکی از سخت ترین و بحرانی ترین دوره های خویش گردید در این دوره نه تنها راه برای ترقی و تعالی در کشور هموار نشد، بلکه برعکس آنچه که بدست آمده بود تخریب شده و جامعه به تنزل و انحطاط کامل سقوط کرد، میرغلام محمد غبار در مورد پروگرام و برنامه امیرحبیب الله کلکانی مینویسد: "در بین جمعی خط مشی خود را شفاهی اعلام کرد و گفت: من اوضاع بی دینی و لاتی گری حکومت سابق را دیده کمر خدمت به دین بستم و شما را از کفر و لاتی گری نجات دادم، آینده من پول بیت المال را به تعمیر و مدرسه ضایع نکرده، به عسکر و ملا خواهم داد که دعا کنند، مالیات و عوارض بلدی گمرک نخواهم گرفت شما رعیت من اید بروید و به خوشی بگزرانید"٤۰.بدون شک، عمده ترین دلیلی ترقی ستیزی دولت حبیب الله نهفته در عجز فرهنگی و همان خصیصه ارتجاعی آن است. این نظام که با انسان و هرآنچه که انسانی بود ضدیت داشت و به "قدرت جهل" اداره می شد، با گرفتن تخت و تاج بسنده نکرده و آتش دشمنی ارتجاع  و استبداد علیه جنبش جوانان و اصلاطلبان خاموش نشد، بلکه فروزنده تر و لجام گسیخته ترنسبت  به سالهای پیش از استقلال افغانستان گردید، با سرکوب ترقی خواهان و کشتار و اعدام های "بدون تحقیق و محکمه شرعی"٤١، جنایات تازه ای را انجام دادند و در چنین روزگاری سیاه،  این اعمال ننگین موجب آن شد که هسته های نوی از جوانان در کشور بوجود آمده و متشکل شوند، غبار مینویسد:" در کابل جمعیتی از محصلین مدارس تشکیل ... میخواستند در جامع عیدگاه هنگامی که بچه سقا داخل مسجد میشود او را توسط بم از بین ببرند، یک نفر این فیصله جوانان را کشف و به اطلاع بچه سقا رساند این جوانان گرفتار و اعدام گردیدند"٤۲.

به تعقیب آن شهریان کابل شاهد فاجعه  تکاندهنده بعدی آن شدند، جمعیت دیگری از جوانان که نقشه ترور امیر را کشیده بودند کشف شده و به امر امیر حبیب الله اعضای "این جمعیت در چوک کابل بند از بند بریده شده و کله های کشته شده گان را در بازار پل خشتی با میخ کوفتند"٤۳، مردم دسته دسته می آمدند و این جنایت را تماشا می کردند.

اگرچه این رژیم بیدادگر و بی ارزش بعد از نو ماه  واژگون گردید، اما فاجعه ای را باعث شد که زمینه بوجود آمدن دولت مستبد تر از خود را مساعد ساخت، زمانیکه امیر حبیب الله با یاران رهزنش خوش دلانه به کرسی های ارگ و چوکی های دولتی تکیه زده بودند، محمد نادر که از دیر زمان و از دور چشم به پادشاهی دوخته بود، به کمک ارتجاع و استعمار سقوط آنرا تدارک میدید، تا اینکه لحظه موعد فرا رسید، محمد نادر بعد از فرار حبیب الله کلکانی داخل کابل شد و در قصر سلام خانه طی بیانیه ای "اظهار داشت که مقصد از بازگشت به کشور نجات دادن آن از دست دزدان بود"٤٤، و با ابلاغیه ده فقره ای سرتاپا ارتجاعی اش به عنوان "خط مشی دولت" برنامه کاری خویش را روشن ساخت، نادرشاه که آرزو داشت بتواند آسوده خاطر به پاسداری از سریر سلطنت و منافع ارتجاع موفق شود، اول آتش تعصب و تخم نفاق و دو دستگی را میان ملیت های باهم برادر افغانستان کاشت و به تعقیب آن برای ضعیف ساختن و درهم شکستن جنبش مترقی جوانان شروع بکار کرد، در این دوره اعدام ها، به توپ بستن ها و تیرباران جوانان شدت بیشتر گرفت که اکثرا "بدون تحقیق و محکمه به امر شاه"٤٥، انجام داده میشد، رژیم نادرشاهی شرایط و قوانین اسارت بار را به مردم تحمیل نموده و در چنین فضای اختناق جوانان اصلاح طلب و ترقی خواه چون راه دیگری را سراغ نداشتند، اعمال قهر را به مثابه یگانه راه نجات کشور برگزیدند، که به نظر بعضی از حلقات جوانان پیکار مسلحانه، مردم را از قید استبداد آزاد نموده و تضمینی است برای خوشبختی خلق و به این باور بودند که مبارزات قهرآمیز میتواند رژیم را در پیاده نمودن دموکراسی و اصلاحات مجبور سازد، با این برداشت محدود یک جوان افغان بنام سید کمال که تحصیلاتش را در آلمان به پایان رسانیده بود، داخل سفارت افغانستان در برلین می شود و برادر بزرگ نادرشاه را به ضرب گلوله به قتل میرساند، جوان دیگر افغان به وزارت مختاری بریتانیا در کابل وارد شده سه نفر را با تفنگچه دست داشته اش می کشد.٤٦، جلوگیری از مبارزات قهرآمیزجوانان برای دولت دشوار و وحشت زا شده بود و حکومت بخاطر بوقع پیوستن احتمالی آن از یک طرف تدارکات قاطع تر امنیتی می گرفت و از جانب دیگر با توسل به این دست آویز به سرکوب وطن پرستان پرداخته، هر دهان ناخوش و پرخروش را با مشت و گلوله از خون و سرب می انباشت و با تیرباران جواب می داد، اما این شیوه و رفتار خشمناک دولت نیز موثر واقع نشد و پایان کار نبود، فضای ناآرام سیاسی در کشور هرروز متشنج تر میگردید "به روز ١٧ عقرب سال ١۳١۲ شاه در محفلی که به غرض توزیع شهادت نامه های متعلمین لیسه ها در باغ ارگ ترتیب شده بود به ضرب گلوله یک نفر از متعلمین لیسه نجات بنام عبدالخالق به قتل رسید"٤٧، و محمد ظاهر، جوان نوزده ساله و یگانه فرزند نادرشاه بعنوان شاه جدید افغانستان اعلان گردید.

به جوانان عزیز یادآوری می نمایم و جوانان باید آنرا "حلقه گوش خویش نمایند" که قهر انقلابی ستمکشان و جنبشهای رهایی بخش و مترقی در مبارزات مسلحانه در مقطع زمانی معین قابل ستایش و نتیجه است، اما مطلق نمودن آن و پیش گرفتن شیوه های قهرآمیز مبارزه بمثابه یگانه راه حل، احزاب و سازمانها و شخصیت های سیاسی را به ورطه اشتباهات و ناکامی میکشاند، کامیابی جنبشهای آگاه سیاسی در رسیدن به اهداف، به تجزیه و تحلیل کامل اوضاع سیاسی، آرایش نیروها، چگونگی موضعیگیری لایه ها و گروه های سیاسی، به استواری و شرکت گسترده توده ها، به سطح آگاهی سیاسی مردم و به انتخاب اهداف و شعارهای آگاهانه و به برنامه علمی و عملی بستگی دارد، در غیر آن پیکار مسلحانه  به مثابه یگانه راه پیروزی جهت ایجاد جامعه عادلانه و متمدن، به هرشکلی و در هر مقیاسی که هم باشد نمیتواند پیروزی را تضمین نماید، زیرا پیکار مسلحانه به خودی خود هدف نیست و نمیتواند داروی هردردی شده و در برابر استبداد، ارتجاع و بنیادگرایی  جنبش ترقی خواهانه را به موفقیعت برساند.

به هر حال برمیگردیم به اصل موضوع، از آنجا که جنایت، خیانت، فساد، به زنجیر و زولانه کشیدن و چپاول بی حساب مقامهای دولتی چون برخواسته از سرشت نظام های واپسگرا و قرون وسطایی است، با برتخت نشستن ظاهرشاه هم وضع اختناق ادامه یافت، ظاهرشاه که خود مشغول "فرشتگان حریم" بود، قدرت را خانواده سلطنتی بین خود تقسیم نموده، به اسارت مردم و بازداشت و اعدام وطنپرستان پرداختند، انتهای بی اعتنایی دولت نسبت به ترقی و پیشرفت، ظلم و ستم بالای خلق و بیگانگی حکومت نسبت به سرنوشت مردم، زنده گی نابسامان توده ها و محروم بودن آنان از کلیه حقوق و آزادی های دموکراتیک و دشمنی آشکار با جوانان ترقی خواه و جنبش جوانان از ویژگی های رژیم دیر پای شاهی است، اما خوشبختی در این است که این وضع نه تنها جوانان ما را مایوس ساخته نتوانست، بلکه جوانان پیشتاز میهن ما با وصف همه دشواریها نقش پیش آهنگ را در جامعه ایفا کردند و جنبش جوانان بمثابه ادامه دهنده گان جنبش مشروطیت ، طوریکه دانشمند شوروی "و.گ چیرنیتا" مینویسد :" به مرز های کیفیتا نوین پا میگذاشت و جوانان دیگر به بخش نیروی فعال و موثر در پروسه جریانات سیاسی مبدل شده بودند که در سال ١۳۲٦ نخستین سازمان سیاسی را بنام ویش زلمیان یا جوانان بیدار، پایه گذاری کردند"٤٨ ، و در رهبری آن همراه با دیگر وطن پرستان دو شخصیت برجسته و بااعتبار سیاسی افغانستان که بعد ها به ریاست جمهوری افغانستان رسیدند – نورمحمد تره کی و ببرک کارمل نیز عضویت داشتند. سازمان "ویش زلمیان" با نشر اولین روزنامه خویش بنام "انگار" به مدریت یکی از اعضای رهبری این جنبش فیض محمد انگار، برنامه و خواست های خویش را طرح و نشر نمود که مضمون اساسی آنرا ساختمان جامعه  آزاد، آباد، دارای دموکراسی و عدالت اجتماعی تشکیل میداد٤٩، این جنبش بر نقش نسل رشد یابنده جوان تاکید نموده  به روشن گری میان توده ها و بیشتر از همه میان نسل جوان پرداخت.

بااهمیت ترین دستآورد جنبش "ویش زلمیان" در انتخابات دوره هفتم شورای ملی است که جوانان با برنامه ها و شعارهای انتخاباتی و فرخوان توده ها برای اشتراک در انتخابات طلسم جادویی ارتجاع و استبداد سلطنتی را شکستند، دراین دوره بشمول میرغلام محمدغبار و عبدالرحمن محمودی تعداد زیادی از نامزاد های جنبش "ویش زلمیان" در مرکز و ولایات موفق شدند٥۰،  که این نتیجه برای رژیم شاهی و ارتجاع تکان دهنده بود.

( ادامه دارد)