در سوگ یک چهره با استقامت ، استاد موسیقی و ادبیات زبان روانشاد جلیل احمد مسحور جمال


 

ع. بصیر دهزاد

 

کجا « کوهی »  تسلی میشود قلب پر از دردت

که من معلول درد بی تسلایم چه میپرسی

 

این نوشته ادای احترام به یک انسان بی بدیل و هم بیان  یک درد یست که در دورنم پیچیده و اشکیست که  ریختن آن را از چشمانم یارای خشکی نیست. بخاطر از دست رفتن یک چهره که شخصیت وی تنها به موسیقی و آواز محدو نبوده است . او  فقط چند ساعت قبل در اثر مریضی طولانی از میان ما رفت و به  ابدیت پیوست.  استاد مسحور جمال  کسی بود که آواز و آهنگ های میهنی اش هر دل شیفته به وطن و عشق به آرمانهای مردم را به شور میآورد، در جمعیت های بزرگ هیجان و غریو « زنده باد وطن ، جاویدان باد آرمانهای شریفانه ،عشق به انسان زحمتکش وطن » را برپا مینمود.

درد و اشک بخاطر یک شخصیت بی همتا که با انبوه درد ها و فشار های روانی  قریب به بیست سال را در کشور شاهی هالند بسر برد، درد های جسمانی ناشی از مریضی سعب العلاج،  بی سرنوشتی پناهنده گی و فشار های روانی ناشی از آن برایش سخت آزاردهنده بودند . استاد مسحور جمال را هرکسی که یکباری بالمواجه میدید، بدون شک انسان سنگین، با وقار ،مهربان و متواضع در عین حال با غرور و با استقامت در میابید.

اشک و درد بخاطری از میان رفتن کسی است که او با تمام گذشته پر افتخار اش نه تنها بحیث یک کارمند شایسته عرصه موسیقی و فرهنگ بود بلکه یکی از خدمت گذاران معارف کشور، استاد ادبیات دری در لیسه حبیبیه بود ، بیشتر سرود های میهنی میخواند که در دل هر شنونده با احساس وطن و مردم شور و انگیزه میآفرید. او یک روشنفکر وطنپرستی بود که احساس درونی اش الهامی برای سرودن  آهنگ های میهنی اش بود.

درد و اشک بخاطر اینکه او را با صد بهتان و تهمت های بی بنیاد جنایتکارجنگی و مرتکب  جرایم اشد ضد حقوق بشر خواندنش و صد درو دیوار را با دست وبا  کله کوبیدند ، صدا ها را بلند نمودند تا  او را صرفاٌ بخاطر اندیشه و  سرودن  آهنگ های میهنی اش « مجرم جنگی و ناقض حقوق بشر خواندنش » . او نظر به رنج بردن از یک مریضی طولانی و صعب العلاج حق بشری داشت تا تحت شرایط خاصی حالت جسمانی که در شرییط پناهنده گی در قوانین هالند پیش بینی گردیده است، مستحق دادن اقامت قانونی  میگردید ولی تحت نام حقوق بشر، حق بشری اش را با پرروئی زیر پا نمودند. استاد بزرگ ما استاد جلیل احمد مسحور جمال سالها را در چنین رنج های  روانی در هالند بسر برد که با خدمات بزرگ اش به  فرهنگ و ادبیات و معارف وطن سزاوار چنین تهمت ها و بهتان های عقده مندانه و نتیجه گیریهای حکومت هالند  نبوده است. به یقین که گفته اند:

دستـــــت مگشا در پــــی آزار کسی            مخراش بـــــناخن دل افگار کـــسی

روزی برسد که تو خود درمانده شوی        اقبال همیشه  کی بود یـــار کــــسی

 

آنانکه به ظلم و کینه عادت دارند             نه رحم و نه لطف و نه مروت دارند

گر خون  تمام  خلق عالم نوشند                  نه بس گویند و نه قناعت دارند

 

استاد مسحور جمال در لیسه حبیبیه زمان که من در صنف دهم بودم استاد ادبیات دری ما بود. بهترین خاطره مانده گار من از استاد این بود که روزی  قطعه شعری را باید در برابر همصنفان میخواندم. استاد گفت که باید پیشروی صنف به آواز بلند بخوانی. از اینکه استاد خیلی ها با دسپلین بود در عین زمان مهربان و مشوق خوبی بود. من که از ترس یکروز قبل خواندن شعر را به حساب « وزن و قافیه » از پدرم « خوب » آموخته بودم تا در صنف مورد تنبه استاد قرار نگیرم. وقتی شعر را با وزن و قافیه خوب و کمی دیکلمه گونه قرائت نمودم، استاد با نوازش پدرانه برایم گفت « افرین خیلی خوب خواندی، ایا از کسی در س گرفتی؟ من گفتم بلی از پدرم، بعد برایم گفت سلامم را برای پدرت بگو چونکه پدرم هم معلم ادبیات دری بود. » این شفقت و تشویق استاد بزرگوار الهام و انگیزه خوبی بود که به ادبیات زبان دری بیشتر علاقمند شوم و نمرات بهتر اخذ نمایم.

استاد بزگوار بحیث یک چهره مبارز راه مردم و وطن زمانی  در سال ۱۳۵۸ در زندان پلچرخی در بلاک ۴ زندانی بود، جای که تقریباٌ برای مدت سه ماه و اند روزی ایشان را همه روزه میدیم. او مرا نمیشناخت ولی  او با استقامت و به همان سنگینی و کرکتر و شخصیت متین و برده بارش یک نمونه خوبی بود که از ایشان میآموختم.

استاد بزرگوار را بعد از چند سالی در هالند دوباره دیدم و خود را برایش معرفی نمودم که من از جمله شاگردان اش در لیسه حبیبیه هستم و وقتی قصه همان صنف دهم را برایش کردم در یک لحظه بیادش آمد و قصه های از همان صنف « شوخ » ما را که بخاطر داشت، بیان نمود وبا لطف و مهربانی خندید.

استاد مسحور جمال با آنکه شخصیت محترم و قابل افتخار برای تعداد از حقله برزگ روشنفکری و پناهنده گان افغان در هالند بود ، به همان اندازه شخص متواضع و حلیم  بود که هنر اش را از هیچ کسی دریغ نمیکرد. روزی من که هنوز مسئول انجمن کلتوری افغانان در شهر هلموند هالند بودم، در یک مراسم کوچکی از فامیل های افغان که به مناسبت جشن نوروز تدویر  می گردید با استاد تماس گرفتم. حیای حضور و موقف استادی وی برایم اجازه نمیداد  جراات نمایم تا  ایشان  را در این محفل کوچک دعوت نمایم که صرف بخاطر چند آهنگی در این جشن بی آلایش و فامیل ها بسرآید و تا رنج بی وطنی و هجرت افغانهای تازه به هالند آمده بدل گردد و در یک فضای افغانی با هم شبی خوشی را داشته باشند. وی با تواضع و بعد از چند سوال استادانه اش با ملایمت پذیرفت تا با یک کیبورد ارزان قیمت اش و با خرچ راه سفر توسط خودش بیاید. جالب بود که یکی دو نفر به رسم  عقده مندی و حسادت ( با طرز دید سالهای جنگ)  تبلیغ نمودند که اینجا باز هم « کمونیست ها »  جمع شده اند و فعالیت سیاسی میکنند و گویا مسحور جمال میآید تا همان سرود حزب و انترناسیونال « پرچمی ها »  را بخواند. خواستند برنامه را برهم زنند ولی فامیل های که اکثریت بی طرف و تشنه یک شب پر از خوشی و موسیقی بودند، مانع گردیده  خود خواستند برنامه بدون معضله اجرا گردد. یکی از همین افراد که همین جمع اطفال، زنان و مردان را جمع کمونیستی و برنامه کلتوری را جمع آمد سیاسی کمونیستها تبلیغ نموده و شور و شر ایجاد نموده بود که  بیشتر در عقب پرده کارش را میکرد، در ختم برنامه بطرف من آمد و گفت: استاد دهزاد دست های این مسحور جمال از بوسیدن است، من هیچگاهی آواز و آهنگ های وی را در یک مجلس خصوصی نشنیده بودم. وی چه انسان با وقار و متواضع است. من میخواهم با ایشان معرفی شوم و مرا کمک کن. من گفتمش: ضرورت به واسطه من نیست ، خودت برو وی را انسان دیگری میابی، انسان حلیم، برده بار و مهربان.

استاد مرحوم که دیگر جایش در میان ما نیست، معنویت و خومتگذاری اش به فرهنگ و معارف کشور و داشتن  شخصیت پاک و با شرافت اش در هر قلب جاویدانه باقی خواهد ماند. وی ودیگر شخصیت های مانند استاد مسحور جمال بالا ما حق دارند تا خدمات بزرگ، نقش پر ارزش و صداقت و طینت پاک شان را جاویدانه گرامی داریم و با آنرا به آینده گان انتقال دهیم.

ما از دست رفتن هر شخصیت اهل کلتور، فرهنگ، دانش ،قلم و ترقیخواه و متعهد به انسان و جامعه افغانی مان را یک  ضایعه جامعه وسیع روشنفکری تلقی نموده بدون آنکه در آن سمت، سو، تبیعض  و استثنای باشد.

 روح استاد بزرگ و شخصیت بی مانند جلیل احمد مسحور جمال شاد ، خاطراتش جاویدان ،بهشت برین جایش و راه و آرمانهایش سبز.

برای فامیل، اقارب و دوستداران هنر و شخصیت بی مانند وی تسلیت میگویم و صبر جمیل برای شان خواهانم.

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۸ـ ۲۵۰۸