چند سروده تازه از شاعر توانای کشور زبیر واعظى
لعنت الله به طرز ديد تان
دو سال گذشت و دولت تان
هيچ كارى نكرد عين و غين !
ملت از دست تان خير نديد
دل ما گشته سرد عين و غين !
فكر و تدبير تان خرابى را
همه ديديم كه مهار نه كرد
پس ازينهم هيچ نخواهد كرد
آنكه تا حال كمى كار نه كرد
مشكل امنيت حل نه شده
چه شد آن وعده و وعيد تان ؟
هر چى گفتيد كذب مطلق بود
لعنت الله به طرز ديد تان !
(زبير واعظى)
نقص و ضرر فیس بوک
جانا تو مپرس از من دیگر خبر فیس بوک
صد فتنه بپا کرده نقص و ضرر فیس بوک
از خواب چو بر خیزم لپ تاپ منست چالان
خشکیده لب و حیران دارم چکر فیس بوک
این همسرکم غمگین ، نالیده به من گوید
تا کى چنینى تو ؟ گور پدر فیس بوک
آخر چه بدست آرى زین پیشه ى خام خود
میگو کى بدست آرد نان از ممر فیس بوک
لپ تاپ تو راست همسر ، ایفون تو را یاور
پیوسته دلنگانى در دور و بر فیس بوک
هم شاعر و هم واعظ ، هم عقل کل عالم
کمنت تو جارى گشت با هر خبر فیس بوک
فریاد زن خود را پس ساده مگیر اى دل
آتش به جهان افتد از شور و شر فیس بوک
( زبیرواعظى)
فیسبوک...
هر که فیسبوک داشت نالان می شود
شیفته و دل بسته ى آن می شود
هر کسى طبق توان و شیمه اش
در پى اش هر دم دلنگان می شود
روز ها و هفته ها ذهن حریف
غرق فیسبوک و پریشان می شود
آن که عاقل بود و هم بالغ بدهر
ناگهان مانندى طفلان می شود
از یگان لایک و کمینت و یک مسیچ
یا جگر خون یا که شادان می شود
جمله مرد و زن همه پیر و جوان
شاعران ، سیاست مداران می شود
چیز هایى را تو مى بینى در آن
کز نگاهش چشمت حیران می شود
ناگهان خورد ضابطى را بنگرى
در یگان فرقه قومندان می شود
آن که در عمرش نرفت در مسجدى
مؤمن و یکسر مسلمان می شود
آنکه عاجز بود و مسکین روز و شب
مثل شیرى مست و غران می شود
با هزاران عکس و نامى مستعار
در صفحات اش نمایان می شود
دخترى قندول و مندول و جذاب
مردکى بد خور دوران می شود
مردکى بس راشبوت و شخ بروت
دخترى قندول و خندان می شود
بس جهات زشت فیسبوکست فزون
گر نویسم جمله داستان می شود
واعظى این شعرک ات دانم که هم
لایک باران ، لایک باران می شود!؟؟
(زبیرواعظى )
بیاييد و راحت به بار آوريد
بياييد و راحت به بار آوريد
نه كه نفرت و انزجار آوريد
در اين سرزمين دود و تفنگ
گل و سبزه و لاله زار آوريد
جدال و نفاق و ضرر تا بكى؟
به ما عزت و افتخار آوريد
درين ملك سرگشته شد سالها
غم و اشك و يا انتحار آوريد
وفاق و خلوص نيت را همى
به هر مرز و بوم آشكار آوريد
وفا و مروت ، اميد و سرود
بهر صبح و شام و سحار آوريد
چنين گر شود هموطن را بدان
زمين و زمان و قرار آوريد
( زبير واعظى )
اگر بينى كه نا بينا و چاه است…
شنيدم شاعرى گفت اندرين باب
دو مصراع ظريف و سچه و ناب
« اگر بينى كه نا بينا و چاه است
اگر خاموش بنشينى گناه است »
درين عهد نفاق و مكر و تزوير
كجا بينى به غير ظلم و تكفير
بجز خشم و جنون و كينه ورزى
نشد كارى دگر گاهى به طرزى
شنو از بنده اكنون اين سرودى
درين مورد دو بيتى پر ز سودى
اگر ديدى كه نا بينا و چاه است
اگر خاموش نبودى اين گناه است!
چو ميبينى كه نا بيناست و معلول
بكن كارى دقيق و نغز و معقول
اگر خواهى كه باشى شاد و آباد
بكن همنوع خود را زار و برباد !
( زبير واعظى )
شعر دربامداد ـ ۱ /۱۷ ـ ۱۰۰۳